من اشتباه فکر کردم، راه رو اشتباه رفتم، تصورم از زندگی اشتباه بود. اینا رو همین پاییز فهمیدم،همین پاییزی که تا اینجاش تا دلت بخواد تنخستگی داشتم و تنخستگی. روحم ولی از خوشی روی ابراست، اصلا عجیب آرومم، آرومه آروم... دغدغه نه که نباشه، هست، زیادم هست ولی با همه دغدغهها و تنخستگیها و سر شلوغیها حال دلم خوبه. من اشتباهی همه عمرمو دویدم تا به سکون و آرامش برسم ولی تازه فهمیدم آرامش وسط بدو بدو های زندگی معنی میده، آرامش رو وقتی میفهمی که 6 صبح تا 6 عصر بدویی، آرامش یعنی با یه دنیا تنخستگی سر شب خوابت ببره و از خوابیدن هم لذت ببری، آرامش یعنی خسته بشی ولی هنوز روحت شارژ باشه، آرامش یعنی اونقدر وقت غذا خوردن نداشته باشی که یه روز دلت هوس نون سنگک با پنیر و گردو کنه و همه زل بزنن به این با ولع صبحونه خوردنت، آخه آرامش یعنی از غذا خوردنت هم حظ ببری، آرامش یعنی وسط خستگیهات هم بلند بلند بخندی. کی گفته آدم در سکون به آرامش میرسه؟ من که نرسیدم! منو باید پرت کنن وسط پیک سینوسی زندگی، باید هزار تا کار روی سرم هوار شه تا راندمانم بالا بره و بتونم با کیفیت زندگی کنم. من واسه خوب زندگی کردن به یه انرژی فعال سازی نیاز دارم، به یه نیرویی که منو هل بده وسط بالا پایینای زندگی. شاید دیر باشه ولی بالاخره این پاییز فهمیدم من آدم جنگیدنم، آدم دویدن، منو باید بندازن وسط رینگ زندگی. آدم از سکون به مرداب میرسه، بو میگیره، میگنده، باید جاری بود وسط تمام حجم زندگی ...
عنوان از : فاضل نظری
[1]
از پی این همه زندگی که ارزان گذشت، ما چه گران زیستهایم دوست من !
سید علی صالحی
[2]
دانلودانه...من همین یک نفس از جرعه جانم باقی ست / آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش ...
[3]
خوب میدونم یه روزی دلم واسه همهی این تنخستگیها و سرشلوغیها و خوشیها و آدمهای معرکهای که دور و برم دارم تنگ میشه