از مستی‌اش رمزی بگو ...
 کی فکرش رو می‌کرد پسورد انقدر رو زندگیمون تاثیر بذاره. اصلاً به پسوردهایی که توی این زندگی ماشینی هر روز باهاشون سر و کار داریم فکر کردین ؟ مثلا پسورد ایمیل ، پسورد کارتهای بانکی ، پسورد همین وبلاگ و وبلاگ دیار باقی بلاگفا ، پسورد سایت دانشگاه ، پسورد تموم سایت‌هایی که عضو هستین، پسورد اکانت اینترنت دانشگاه ، اگه انقدر حوصله دارین که گوشیتون هم پسورد داره و هر ده دقیقه یه بار باید اون رو وارد کنید حتماً حتماً بهش فکر کنید. اگه فکر نکردین تجربه نشون داده که بهتره بهشون فکر کنید! آخه کی فکرشو می‌کرد پسورد انقدر روی زندگیمون تاثیر بذاره. دوران کارشناسی چون دانشگاهم بیخ گوشم بود و خوابگاهی نبودم یه وقتا برای دوستای خوابگاه نشینم به دلیل مشکلات همیشگی نت در خوابگاه انتخاب واحد می‌کردم یا نمراتشون رو می‌دیدم، مسلماً مجبور بودن پسورد ها رو بهم بگن، مثلا سین پسوردشو اینجوری می‌گفت : اِچ ، ایی ، اِس ، اِی ، اِم ! لابد فکر میکرد من hesam رو با اِ‌چ دندونه دار مینویسم، والاع! ولی مثلاً ب پسوردش خیلی باحال بود، می‌گفت پسوردم همون بی لیاقتِ دیگه (یه چیز تو مایه های همون همیشگی) منم وسط خنده هامون تایپ میکردم ramin . یا همین هـ خودمون که پسورد 6870 ـشو یه بار از دور دیده بودم. دو تای اولی الان در حال بچه داری کردن هستن و فرت فرت عکس میذارن اینستاگرام و سومی هم به طور سینوسی در حال تغییر پسورد هست ، منم همچنان یکه و تنها با اقتدار، همه‌ی پسوردام از سال ۸۹ تا الان شماره تلفن بابامه با سه تا صفر اولش ، لعنتی ، کی فکرشو می‌کرد پسورد انقدر رو زندگیمون تاثیر بذاره ... :))
دوشنبه ۲۹ شهریور ۹۵
:)

.: موضوع اینه که هر کدوم از ماها مجموعه‌ای از تمامی لحظاتی هستیم که تا به حال تجربشون کردیم، با تمام آدم هایی که تا به حال شناختیم. :.

カラフル のデコメ絵文字 دیالوگی از فیلم the vow 

اصلاً فیلم قشنگی نبود، نبینید :|

يكشنبه ۲۸ شهریور ۹۵
انتخاب واحد خر است ...


| فقط مدیر گروه من می‌تونه پنج تا درس رو از شنبه تا چهارشنبه جوری در کل هفته پخش کنه که دو فاکتوریل تداخل داشته باشن ، تاریخ امتحانای سه تا درس در یه روز و یه ساعت باشه ، ساعت هشتِ صبحِ شنبه و ساعت شیشِ عصرِ چهارشنبه کلاس بذاره و شدیداً خود شاخ پنداری مزمن هم داشته باشه 目玉 のデコメ絵文字 |

يكشنبه ۲۱ شهریور ۹۵
رها رها رها من ...

| مثل اُلفت شیار ۱۴۳ که سالها یه رادیو رو واسه شنیدن خبری از یونس دنبال خودش می‌کشوند، دارم نشونه‌هات رو دنبال خودم می‌کشونم ... منم باید رهات کنم تا برگردی، تا آروم شم ... |

ミントブルー のデコメ絵文字 عنوان از سیمین بهبهانی

جمعه ۱۹ شهریور ۹۵
ممتد وار ...

مدتهاست خیلی خوشحال نبودم ، خیلی نخندیدم ، خیلی غصه نخوردم ، خیلی حرص نخوردم ، خیلی ناراحت نشدم ، خیلی نترسیدم ، خیلی ذوق نکردم ، خیلی استرس نگرفتم ، خیلی آروم نبودم ، خیلی آشوب نبودم... مدتهاست حس عمیقی رو تجربه نکردم، انگار همه ـشون تکراری اند. هر چی قرار باشه پیش بیاد پیش میاد، چندان فرقی نداره چقدر تلاش کنی ، چقدر زور بزنی، چقدر دست و پا بزنی یا حتی چقدر دعا کنی ... اغلب هیچ اتفاقی نمی افته ...

[1]

بعضی وقتا فکر می‌کنم همه‌ی احساساتی که لازمه، تجربه کردم و از اینجا به بعد دیگه احساس جدیدی نخواهم داشت، هر چی هست فقط یه نسخه ضعیف‌تر از احساساتی که قبلا داشتم.

  カラフル のデコメ絵文字 دیالوگی از فیلم her

پنجشنبه ۱۸ شهریور ۹۵
یادم تو را فراموش ...

دسته‌گلی که برای من آورده بودی سه تا شاخه رز قرمز و صورتی و سفید داشت، اون روز در تمام زوایای ممکن و غیر ممکن ازشون عکس گرفتم. فکر نمی‌کردم تو هم از گلها عکس گرفته باشی. خودت عکس‌ یه عالمه رز که توی سطلِ قرمزِ یه گلفروشی بود رو نشونم دادی و گفتی از بین همه شون یکی رو انتخاب کردی. خیلی زود خشک شدن، آخرش انداختمشون دور. یه سری خاطرات تا ته ذهن آدم تیر می‌کشه مثلاً اینکه تو هر بار که بری گل فروشی یاد من می افتی. منم هر بار که برسم به قصه‌ی گلِ شازده کوچولو ...

سه شنبه ۱۶ شهریور ۹۵
حقیقت‌های پنهونی ...

| راست ِ راستش اینه که حسود ترین آدم دنیا هم باشی ، اگه جای محسود ( مورد حسد واقع شده ) بودی ، خوشبخت‌ترین نبودی ... همیشه همینطوریه ، باید از دست بدی تا به دستش بیاری ...|

يكشنبه ۱۴ شهریور ۹۵
و دگر هیچ ...

حس خوبی داشت ...ミントブルー のデコメ絵文字

پنجشنبه ۱۱ شهریور ۹۵
کسی انگار ...

بدی هارد های یک ترابایتی این است که کل زندگی‌ات را در خودش می‌چپاند و باز هم طماعانه برایت جای خالی دارد، بی‌خبر از اینکه حال و هوای پُر کردن یک ترابایت مال هیجده سالگی بود که گذشت! حالا باقی‌مانده یک ترابایت هارد بی‌نوا از خالی بودن حسابی توی ذوق می‌زند. هیچ‌وقت عکس‌های فریبنده‌ی پیج اینستای این و آن یا عکس‌های پروفایل دوست و آشنا برایم جذابیتی نداشت فقط دلم می‌خواست عکاسشان را قرض بگیرم یا برای مدتی اجاره کنم. به یک با ذوق جهت اینکه خوش عکسی کمتر استفاده شده ـیمان را گیگ گیگ توی این هارد وامانده بریزد نیازمندیم !

[1]

بهم گفت توی عکسا خوشگلترم ! به نظرتون ازم تعریف کرد یا برم نصفش کنم ؟ :))

پنجشنبه ۱۱ شهریور ۹۵
حبس ابد هم حتی پایان دارد ...

تا حالا با صدای گریه خوابیدین ؟ با صدای گریه بیدار شدین ؟ با صدای گریه گزارش‌کار نوشتین ؟ با صدای گریه غذا خوردین ؟ با صدای گریه لباس پوشیدین ؟ با صدای گریه فکر کردین ؟ با صدای گریه دلتون مچاله شده ؟ اصلاً تا حالا صدای گریه ریتم زندگیتون شده ؟ خب من همشو تجربه کردم ! وقتی هم اتاقیم به علت نامعلومی ده روز تمام بی‌وقفه گریه می‌کرد و هیچ حرفی نمی‌زد و هیچی نمی‌خورد و هق‌هق ـش توی گوشم می‌پیچید و اعصابمو به فنا داده بود. حتی یه بار که تنها بودیم تصمیم گرفتم باهاش حرف بزنم، به این نتیجه رسیدم که یکی از سخت‌ترین کارها اینه که مخاطبت زیر پتو در حال گریه کردن باشه و مجبور باشی جمله‌ات رو وسط هق‌هق‌ ـش یه جوری تموم کنی ! من نمی‌دونستم چی شده ؟ برای چی این همه اشک می‌ریزه ؟ جوابی برای هر مدل سوالی از این قبیل نداشتم فقط حدس میزدم این حجم ناراحتی می‌تونه به خاطر یه جریان ناتموم باشه ، یه حرفی که نزده ، یه دعوایی که نکرده ، یه کاری که نکرده ... یه چیز ناتموم ... نمی‌دونم ... از اون به بعد سعی نکردم سلیقه فیلم دیدنشو به کنکاش بکشم و فیلم‌های بهتری رو بهش پیشنهاد بدم. وقتی دیدم با سریال‌های کره‌ای با پایان خوش و خرم لبخند می‌زنه ...

[1]

از اینکه کتابهایی که خوندم رو لیست نکردم ناراحتم. خیلی‌هاشون رو از کتابخونه امانت گرفته بودم که حالا اسم‌هاشون یادم نیست. به خاطر همین تصمیم گرفتم فیلم‌هایی که دیدم رو لیست کنم تا یادم نره :) [اینجا]

يكشنبه ۷ شهریور ۹۵