در نگاه اول خونگرم و صمیمی به نظر میرسید. برای خودم میتونستم توجیه کنم که چرا همیشه دور و برش پر از آدمه. شلوغ نبود، شر نبود، جلف نبود ولی جدی هم نبود! همیشه یه ته مایه طنز و شوخی همراه خودش داشت که آدم نمیفهمید باید حرفهاش رو باور کنه یا نکنه! با تموم اینا مسئولیت پذیر بودنش برام بولد شده بود، مشخص بود از اون آدمایی هست که وسط تمام شوخیهاش میشه روش حساب کرد! در یک ابعاد بزرگ و نادری برای شکمش مهربون و سخاوتمند به نظر میرسید! هر روز وقت ناهار از همه میپرسید که آیا ناهار دارن یا نه؟ که اگه ندارن ناهارشو با اونا شریک بشه. بعدها فهمیدم اهل تسنن هم هست. اینا رو وقتایی که سمیه نبود و تنها بودم کشف کردم. راستش مدت هاست حوصله آدمهای جدید و ارتباط اجتماعیهای جدید رو ندارم و از دور نظارهگرم. بیشتر از سلام و علیک معمول و عادی باهاش ارتباطی نداشتم، شاید به خاطر این حجم درونگرایی که در من دیده بود کنجکاوم شده بود یا شایدم به خاطر اون صفات ذاتی درونی خودش بود که دوست داشت با همه حرف بزنه و ارتباط داشته باشه. و اینجا بود که پیام دادن هاش شروع شد! من هر چقدر هم درونگرا و نچسب باشم با نهایت احترام با بقیه رفتار میکنم، اونم مثه بقیه! ولی حرفی نداشت، کاری نداشت واقعاً هر روز میومد احوال پرسی و این مدل رفتارش همون قدر که برای من عجیب غریب و تعریف نشده بود روی اعصاب هم بود! طبق خط قرمزها و باید و نبایدهایی که برای خودم داشتم رفتار میکردم و اونم لابد طبق اصول خودش همچنان به این پیامهای احوالپرسی گونهی هر روزه ادامه میداد! از یه جایی به بعد برام جالب شد و جور دیگهای فکر کردم. نمیدونم چقدر مسخره به نظر میرسه ولی تصمیم گرفتم علاوه بر خط قرمزهای خودم اصول او رو هم در نظر بگیرم. آخرین بار که با احوال پرسی شروع کرد و من با مزاحمتون نمیشم، تموم. گفت: "دارید منو دک میکنید؟ قضیه چیه؟" واسه اینکه مکالمه با سو تفاهم تموم نشه همینطوری گفتم: "کدوم قضیه؟ شما خودت بگو قضیه چیه تا منم بدونم." گفت: "قضیه دو خط موازی". فقط همین! منم نفهمیدم شوخی بود یا جدی! حتی نفهمیدم منظورش هندسه اقلیدسی بود یا نا اقلیدسی ...
و سوت آرامِ آواز کسی ...
ممنون ک گفتین :)
من هم برعکس اینو انجام میدم . درست و غلطی وجود نداره .سلیقه ست :)
من و تو آن دو خطیم، آری، موازیان به ناچاری
که هر دو باورمان ز آغاز، به یکدگر نرسیدن بود!
اما دور از همه این لغزندگی ها، همینقدر که روی احساست کنترل داری خودش یه پوینت مثبته :)
بودن یکی توی زندگیت باعث میشه کار احمقانه ای نکنی
به هر حال همیشه نیازه یکی باشه برای حزف زدن
شایدم درد دل کردن :)
اهنگه؟ خب به هر حال دل که داری :)
مثل اون موزیک دیوونه مطمئنا خوشم میاد :)
خخح من اِبی رو آبی خوندم
این موزیکش رو گوش داده بودم
توی فیلم نهنگ عنبر هم پخش کرده بود :)
یه تصادف بدون خسارت مالی و جانی
متنفرم از حرفهای در لفافه و مبهم منظور دار و دو پهلو ... آدم باید منظورشو رک و مستقیم بگه ... در غیر اینضصورت یا مغرضه یا بیمار! خلاص ..
بدم میاد از همون داستان آدم های "20 درصدی"
مرسی از اظهار لطفتون به پرهام... :)))
انتخاب وبلاگ شما رو به عنوان وب برتر تبریک عرض می کنم .