خیلی چیزها ادامه دارد هنوز ...

| خوب که به آدم‌های اطرافمان و جنس روابط دوست‌گونه‌ای که با آنها داریم فکر کنیم تهش می‌رسیم به اینکه یکی می‌خواهد پایه درس خواندنش بشوی، یکی فقط مواقع غم و غصه که سنگ صبور لازم است سراغت را می‌گیرد، آن یکی هم برای تعریف کردن چیزهایی که نمی‌تواند به کسی بگوید یک جفت گوش مفت می‌خواهد و دیگری تو را یوزر و پسورد اکانت اینترنت دانشگاه می‌بیند ! یکی هم‌پایه‌ی خرید می‌خواهد برای این مغازه و آن مغازه رفتن، یکی برای کشف کافه‌های جدید، دیگری برای این که مسیر هر روز ِ را تنها نباشد و آن یکی هم آخر هر ترم جزوه‌ای می‌گیرد و از صحنه روزگار محو می‌شود و حتماً دیده‌اید یک عده هم فقط لایک می‌کنند که لایک کنید! و این سیکل استفاده ابزاری از هم ادامه دارد ... ولی کمتر خسته و دلزده می‌شویم اگر وسط این همه آدم‌های دور و بر و این همه دوست و رفیقِ قربان صدقه برو یکی باشد که گه‌گاه به جای حاشیه بودن خودمان را اصل جریان ببیند ، یکی که وسط تمام آهستگی‌های ارزان زمانه بی‌دلیل حال ـمان را بپرسد ، اصلاً یکهو دلش برای صدایمان تنگ بشود و هیچی هیچی نخواهد و هیچ درخواستی هم نداشته باشد جز ریتم خنده‌هایمان پشت تلفن ... این دوست‌جان‌ها را ستاره‌دار کنید بچسبانید کنج دلتان ، لبخندشان را قاب بگیرید برای روز مبادا و هی دوست‌تر داشته باشیدشان که کَم‌اند و قیمتی ... |

[1]

با من مدارا کن ، بعدها دلت برایم تنگ خواهد شد ...

(タイトルなし) のデコメ絵文字سید علی صالحی

چهارشنبه ۳۰ تیر ۹۵
پشت هیچستانم (2)

وسط مرتب کردن وسایلم، مقدار قابل توجهی پول پیدا کردم! (مقدار قابل توجه برای یک عدد دانشجوی ارشد بیکار یعنی 600 هزار تومن!) بعد یادم اومدم قبلاًترها پس‌انداز خود جوشی داشتم و هر چند وقت یک بار با ذوق و شوق برای خودم هدیه می‌خریدم. دنبالِ چیزایی بودم که دوستشون داشتم و می‌خواستم که داشته باشمشون، یادمه هر از گاهی پولامو می‌شمردم و دل تو دلم نبود که زودتر به هدفم برسم. خوبه که اسکناس‌ها تاریخ انقضا ندارن اینجوری دلم بیشترتر می‌سوخت! از کِـی معجزه خرید درمانی رو یادم رفت ؟ از کِـی دیگه پس‌انداز نکردم ؟ از کِـی دیگه چیزی رو برای داشتن و خریدن پیدا نکردم ؟ از کِـی خودمو خسته‌ی هدف‌های بلند مدت ِ خیلی دور کردم و غصه‌شونو خوردم و هدف‌های کوتاه‌مدتِ دلبر رو جدی نگرفتم ؟ از کِـی از ذوق و شوق افتادم ؟ از کِـی یادم رفت خودم ُ خوشحال کنم ؟

[1]

انسان وقتی دلش گرفت از پی تدبیر می‌رود، من هم رفتم ...

(タイトルなし) のデコメ絵文字سهراب سپهری

شنبه ۱۹ تیر ۹۵
پشت هیچستانم (1)

هر چند نسبت به یکتای چند سال ِ پیش صبورتر ، آروم‌تر ، ساکت‌تر و شاید درون‌گرا تر شدم اون‌قدر که می‌تونم وقتی از عصبانیت در حال منفجر شدنم پامو بندازم روی اون یکی پام ، لبخند ژکوند بزنم و آدامس بجوم ؛ می‌تونم ساعت‌ها به روایت‌هایی گوش بدم که علاوه بر اینکه هیچ جذابیتی برام نداره بلکه تنها تصورم از کارکترها به چندتا ضمیر خلاصه میشه ؛ می‌تونم به اجبار با آدم‌هایی تعامل اجتماعی داشته باشم که رفتارها و عقاید ِ مشمئز کننده ای دارند ولــــی جدیداً متوجه شدم لیست رفتارهای نامتعارف برای من طویل‌تر از قبل شده ، آدم‌های بیشتری رو نمی‌تونم تحمل کنم و حرف زدن یا شنیدن ِ موضوعات بیشتری برام آزار دهنده شده. در واقع پارامترهای بیشتری اعصابمو خُرد می‌کنه و دُز تنفرم نسبت به مسایل بیشتر شده ، انگار که توی این سال‌ها چیزهای بیشتری رو برای تحمل کردن کشف کردم و در مقابل همه‌ی این‌ها به شکل تدافعانه‌ای ظاهر بی‌تفاوتی رو به نمایش میذارم ، همین‌قدر "تسلیم" ...

[1]

با وقت و حوصله گوش بدید : اینجا 
دوشنبه ۱۴ تیر ۹۵
:)


یـه زمانی هر چی زور می‌زدم هیجده سالم نمی‌شد !

 تا اینکه به خودم اومدم دیدم دارم در مقابل سی ساله شدن مقاومت می‌کنم ...

(タイトルなし) のデコメ絵文字 azin_magazine

دوشنبه ۱۴ تیر ۹۵
به پاس این همه راهی که آمدم ...

| مقدار گلوکز یا کالری‌های مصرف شده و سوزانده شده بی‌ربط‌ترین پارامترها در تغییر وزن من هستن. من با خوردنِ هیچ شیرینی تَر ، غذای پُر کلسترول یا حتی لیتر لیتر دلستر هم چاق نمی‌شم همون‌طوری که با نخوردن هم لاغر نمی‌شم ! امّا ... امّا سنگینی یه غم در عرض یک هفته میتونه منو 5 کیلو سبکتر کنه ! تا حالا در عرض دو ماه شبیه قحطی زده‌های سومالی شدین ؟! فکر کنم این مرض خود ِ " خود خوری " باشه. یه خودخوری ِ محض از مدل ِ آدم های درون‌گرا که از درون متلاشی‌ات می‌کنه و ازت یه پوسته‌ی بی‌دفاع ِ توی ذوق زدنی میسازه که بی‌تلنگر هم مستعد فرو ریختن ِ . تجربه بهم یاد داده وقتی به این جای کار میرسم دنبال خوشبختی‌های کوچولو کوچولو بگردم  ، پیداشون کنم و واسه سر ِ پا شدن منتظر هیچ عامل خارجی نباشم همین قدر ساده ، همین قدر قانع ... (خوب که فکر کنیم ماها آدم های قانعی هستیم ، زود شاد میشیم ، آسون عمیق می‌خندیم و راحت احساس خوشبختی می‌کنیم.) خوشبختانه این مرض دو جانبه س یعنی یک حال ِ خوب و شاد و سرحال هم میتونه خیلی زود منو سنگین کنه ! خوشبختی‌های کوچولو کوچولو اون قدر قوی هستند که زودتر از موعد حالِ دلم ، روحم و جسمم رو خوب کنن ، مثلاً وقتی دیروز آقای پستچی مجله همشهری داستان تیر ماه رو به دستم رسوند درجا یک کیلو سنگین‌تر شدم ! واسه همینم تصمیم گرفتم توی این تابستون چاق بشم ! خیلی چاق ! خیلی خیلی چاق ... |

[1]

خودمونو بشناسیم ! قبل از اینکه وارد دهه سوم زندگی بشیم اونقدری خودمونو بشناسیم که بدون اینکه به دیگران یا عامل خارجی متکی باشیم از پس خودمون و احوالاتمون بربیاییم.

چهارشنبه ۹ تیر ۹۵