یادم تو را فراموش ...
دستهگلی که برای من آورده بودی سه تا شاخه رز قرمز و صورتی و سفید داشت، اون روز در تمام زوایای ممکن و غیر ممکن ازشون عکس گرفتم. فکر نمیکردم تو هم از گلها عکس گرفته باشی. خودت عکس یه عالمه رز که توی سطلِ قرمزِ یه گلفروشی بود رو نشونم دادی و گفتی از بین همه شون یکی رو انتخاب کردی. خیلی زود خشک شدن، آخرش انداختمشون دور. یه سری خاطرات تا ته ذهن آدم تیر میکشه مثلاً اینکه تو هر بار که بری گل فروشی یاد من می افتی. منم هر بار که برسم به قصهی گلِ شازده کوچولو ...
ای جان