:)

چالش میز از نوع امتحان‌دار و شلخته‌ و خوابالو بدون ایدیت ! 

از دوم دبستان این میز رو دارم و جز پشت خودش هیچ کجای دنیا نمیتونم انقدر بازده داشته باشم. かわいい のデコメ絵文字

در راستای پست قبل بر آن شدم تا au のデコメ絵文字 [اینجا]

شنبه ۲۲ آبان ۹۵
مرا باور نمی‌آمد ...

یه وقتا آدم زور زورکی یقه خودشو میگیره میاره سر کوچه علی چپ یه دونه هم میزنه پس کَله خودش ، یه جوری خودشو هل میده که یعنی دِ یالا برو حرفم نباشه ، یه وقتا اصلاً هیچ رقمه نمیخوای باورت بشه ، هزاری هم شاهد و نشونه جلو چشمت باشه تا نخوای باورت بشه ، نمیشه که نمیشه که نمیشه تا برسی به یه جایی که شترق بخوره وسط پیشونیت و از سر مجبوری باورت بشه و راهی برات نمونده باشه ! 

مثل الان من که با کمدی پر از لباس مواجه شدم که همگی برام تنگ شدن ! مثل اون دو تا مانتوی پاییزی که مصرانه با همون سایز قبلی خریدم و خودمو به زور می‌چپوندم توش و حرص می‌خورم و باورم نمی‌شد. حالا بعد از چند ماه گشت و گذار و دور دور در کوچه علی چپ وقتی دیدم واسه مهمونی فردا همه چی برام تنگه و رسماً لباس مناسبی ندارم مجبور شدم باور کنم یه سایز بالا رفتم. به خاطر این حادثه تلخ سه روز عزای عمومی اعلام میکنم‌! リクエスト、泣く、気持ち、顔文字、表情 のデコメ絵文字

پنجشنبه ۲۰ آبان ۹۵
‏پلک بگشا صنما، صبح مرا روح ببخش ...

آدم‌ها در صبح، همان لحظه‌ای که از خواب بیدار می‌شوند قابل حدس زدن هستند، با همان‌ وضعیت ژولیده و دست و صورت نشُسته و موهای پریشان و دماغ گنده و چشم‌های پف کرده‌ی خوابالود و لباس‌های گشاد هم می‌توانی بفهمی با خودشان و دنیا چند چند هستند. فقط کافی است به مدل و کیفیت صبحانه خوردن آنها دقت کنی. آن کسی که برای خودش چای دم می‌کند و یک دل سیر نان و پنیر و کره می‌خورد و قاشق قاشق مربای مامان پَز را ذوق می‌کند و با آهنگ پلی شده همخوانی می‌کند، معلوم است که به روزهای خوبش رسیده و روی قله حالش عالی و کیفش کوک است. آن کسی که صبح‌ها به چای جوشیده‌ی دیشب یا چای کیسه‌ای ته کابینت بسنده می‌کند و یک ته مانده‌ی قابل خوردنی پیدا می‌کند که فقط گشنه نباشد، یحتمل به تکرار مکررات دچار شده، از همان روزمرگی‌هایی که آدم را نسبت به همه چیز این دنیا سِر و بی‌حس می‌کند. به روی خودش نمی‌آورد که خسته است و از ته مایه های امیدش برای بقا خرج‌ می‌کند. امّا امان از آنهایی که قید صبحانه‌خوردن را به کل می‌زنند، انگار به ته خط رسیده‌ باشند و کور سوی امیدشان خاموش شده و راهی برای رفتن ندارند. یک جور حسی شبیه پوچی و تهی را مزه‌مزه می‌کنند. از این دسته هیچ وقت نپرسید چرا صبحانه نمیخوری ...

ミントブルー のデコメ絵文字 عنوان از علیرضا صادقی [ پلک بگشا صنما، صبح مرا روح ببخش / قصه ای تازه دراین صبح دل انگیز بساز ]

پنجشنبه ۲۹ مهر ۹۵
:)


ترسد که خزان آید آرد دغلی دیگر ... カラフル のデコメ絵文字

جمعه ۲ مهر ۹۵
از مستی‌اش رمزی بگو ...
 کی فکرش رو می‌کرد پسورد انقدر رو زندگیمون تاثیر بذاره. اصلاً به پسوردهایی که توی این زندگی ماشینی هر روز باهاشون سر و کار داریم فکر کردین ؟ مثلا پسورد ایمیل ، پسورد کارتهای بانکی ، پسورد همین وبلاگ و وبلاگ دیار باقی بلاگفا ، پسورد سایت دانشگاه ، پسورد تموم سایت‌هایی که عضو هستین، پسورد اکانت اینترنت دانشگاه ، اگه انقدر حوصله دارین که گوشیتون هم پسورد داره و هر ده دقیقه یه بار باید اون رو وارد کنید حتماً حتماً بهش فکر کنید. اگه فکر نکردین تجربه نشون داده که بهتره بهشون فکر کنید! آخه کی فکرشو می‌کرد پسورد انقدر روی زندگیمون تاثیر بذاره. دوران کارشناسی چون دانشگاهم بیخ گوشم بود و خوابگاهی نبودم یه وقتا برای دوستای خوابگاه نشینم به دلیل مشکلات همیشگی نت در خوابگاه انتخاب واحد می‌کردم یا نمراتشون رو می‌دیدم، مسلماً مجبور بودن پسورد ها رو بهم بگن، مثلا سین پسوردشو اینجوری می‌گفت : اِچ ، ایی ، اِس ، اِی ، اِم ! لابد فکر میکرد من hesam رو با اِ‌چ دندونه دار مینویسم، والاع! ولی مثلاً ب پسوردش خیلی باحال بود، می‌گفت پسوردم همون بی لیاقتِ دیگه (یه چیز تو مایه های همون همیشگی) منم وسط خنده هامون تایپ میکردم ramin . یا همین هـ خودمون که پسورد 6870 ـشو یه بار از دور دیده بودم. دو تای اولی الان در حال بچه داری کردن هستن و فرت فرت عکس میذارن اینستاگرام و سومی هم به طور سینوسی در حال تغییر پسورد هست ، منم همچنان یکه و تنها با اقتدار، همه‌ی پسوردام از سال ۸۹ تا الان شماره تلفن بابامه با سه تا صفر اولش ، لعنتی ، کی فکرشو می‌کرد پسورد انقدر رو زندگیمون تاثیر بذاره ... :))
دوشنبه ۲۹ شهریور ۹۵
:)

.: موضوع اینه که هر کدوم از ماها مجموعه‌ای از تمامی لحظاتی هستیم که تا به حال تجربشون کردیم، با تمام آدم هایی که تا به حال شناختیم. :.

カラフル のデコメ絵文字 دیالوگی از فیلم the vow 

اصلاً فیلم قشنگی نبود، نبینید :|

يكشنبه ۲۸ شهریور ۹۵
انتخاب واحد خر است ...


| فقط مدیر گروه من می‌تونه پنج تا درس رو از شنبه تا چهارشنبه جوری در کل هفته پخش کنه که دو فاکتوریل تداخل داشته باشن ، تاریخ امتحانای سه تا درس در یه روز و یه ساعت باشه ، ساعت هشتِ صبحِ شنبه و ساعت شیشِ عصرِ چهارشنبه کلاس بذاره و شدیداً خود شاخ پنداری مزمن هم داشته باشه 目玉 のデコメ絵文字 |

يكشنبه ۲۱ شهریور ۹۵
رها رها رها من ...

| مثل اُلفت شیار ۱۴۳ که سالها یه رادیو رو واسه شنیدن خبری از یونس دنبال خودش می‌کشوند، دارم نشونه‌هات رو دنبال خودم می‌کشونم ... منم باید رهات کنم تا برگردی، تا آروم شم ... |

ミントブルー のデコメ絵文字 عنوان از سیمین بهبهانی

جمعه ۱۹ شهریور ۹۵
ممتد وار ...

مدتهاست خیلی خوشحال نبودم ، خیلی نخندیدم ، خیلی غصه نخوردم ، خیلی حرص نخوردم ، خیلی ناراحت نشدم ، خیلی نترسیدم ، خیلی ذوق نکردم ، خیلی استرس نگرفتم ، خیلی آروم نبودم ، خیلی آشوب نبودم... مدتهاست حس عمیقی رو تجربه نکردم، انگار همه ـشون تکراری اند. هر چی قرار باشه پیش بیاد پیش میاد، چندان فرقی نداره چقدر تلاش کنی ، چقدر زور بزنی، چقدر دست و پا بزنی یا حتی چقدر دعا کنی ... اغلب هیچ اتفاقی نمی افته ...

[1]

بعضی وقتا فکر می‌کنم همه‌ی احساساتی که لازمه، تجربه کردم و از اینجا به بعد دیگه احساس جدیدی نخواهم داشت، هر چی هست فقط یه نسخه ضعیف‌تر از احساساتی که قبلا داشتم.

  カラフル のデコメ絵文字 دیالوگی از فیلم her

پنجشنبه ۱۸ شهریور ۹۵
یادم تو را فراموش ...

دسته‌گلی که برای من آورده بودی سه تا شاخه رز قرمز و صورتی و سفید داشت، اون روز در تمام زوایای ممکن و غیر ممکن ازشون عکس گرفتم. فکر نمی‌کردم تو هم از گلها عکس گرفته باشی. خودت عکس‌ یه عالمه رز که توی سطلِ قرمزِ یه گلفروشی بود رو نشونم دادی و گفتی از بین همه شون یکی رو انتخاب کردی. خیلی زود خشک شدن، آخرش انداختمشون دور. یه سری خاطرات تا ته ذهن آدم تیر می‌کشه مثلاً اینکه تو هر بار که بری گل فروشی یاد من می افتی. منم هر بار که برسم به قصه‌ی گلِ شازده کوچولو ...

سه شنبه ۱۶ شهریور ۹۵