تو بفرما که من سوخته خرمن چه کنم ؟

تا حالا شده بعد از کلی دویدن و نفس نفس زدن برسی به همون نقطه اول و جایی که شروع کردی؟ وقتی دلتا ایکس برابر با صفر باشه دیگه چه فرقی میکنه توی این مسیر چقدر عوض شدی، چقدر با تجربه شدی یا حتی چقدر پیر شدی؟ قدر یه پیرزن هزار ساله که همه عمرشو دویده و نرسیده، خسته‌ام ... خسته‌ام از این همه دویدن، این همه فرار، این همه دست و پا زدن ... این همیشه‌های نگران و پُر دغدغه چرا تموم نمیشه ؟ چرا تموم نمیشه ؟ چرا تموم نمیشه ؟ چرا تموم نمیشه ؟ چرا تموم نمیشه ؟ چرا تموم نمیشه ؟ چرا تموم نمیشه ؟ 

شنبه ۲۸ بهمن ۹۶
به بزرگیِ خوشبختی‌های کوچک ...

| صرفا جهت اینکه بادی به کله م بخوره و دم غروبی طفلکی طور، تنها توی خونه نباشم، با مامان و بابا رفتم دور دور. اغلب زن و شوهری تنها میرن خرید روزمرگیجات ولی این بار منم با خودشون بردن. در راه برگشت به جای مسیر همیشگی صرفا جهت تنوع، بابا طرف خونه‌های مسکن مهر پیچید، استقبال نکردم چون توقع کلی آپارتمان تیره و تار داشتم که نمیشه توی کوچه های تنگش نفس کشید. تموم تصوراتم با چیزهایی که می‌دیدم متفاوت بود و کی این حجم جمعیت و ماشین رو  باورش میشد؟ این همه جریان داشتن زندگی رو؟ اون پارک شلوغ پر از بچه قد و نیم قد رو؟ انقدر همه چی برام پررنگ شده بود که از مامان خواستم بریم توی بازارچه‌ش یه دوری بزنیم. اصلا بطور عجیب و غیر قابل باوری همه خوشحال بودن. دلم میخواست برم یقه اون بابایی که فارغ از همه چی داشت قربون صدقه بچه‌ش میرفت رو بگیرم و بگم تو اصلا میدونی قیمت دلار چنده؟ هوای تهران آلوده‌س؟ بحران بی آبی داریم؟ یا من چقدر احساس پوچی داره بهم چیره میشه؟ خبر داری فردا نوبت دکتر دارم؟ یا اینکه ... اون خانومه رو بگو! داشت لباس عید میخرید! خدای من عید! من اصلا بهش فکر هم نکردم. یعنی واقعنی 96 داره تموم میشه؟ یعنی هنوزم میشه واسه خرید عید از حالا این همه ذوق داشت؟ با هر قدم، با دیدن هر چهره بشاش یه چیزی  توی سرم پتک میشد و یهویی چقدر دلم خواست یه خونه کوچیک نقلی هر چند بی‌کیفیت و بی‌اسکلتِ مسکن مهری می‌داشتم که بعد از ظهر‌هاش میومدم یه دوری توی این بازارچه‌ای که خبری از فیس و افاده نبود می‌زدم و با همه وجودم حس می‌کردم خوشبخت‌ترینم ... カントリー のデコメ絵文字

[1]

یه استادی داشتم که میگفت : قشر متوسط جامعه از همه خوشبخت‌ترن چون با خریدن یه چیز کوچولو هم خوشحال میشن، نه انقدر بی‌پول که حسرت به دل بمونن، نه اونقدر پولدار که به چشمشون نیاد ...

پنجشنبه ۱۹ بهمن ۹۶
که با جمع و بی جمع و تنها تویی ...

پرسید تا حالا چقدر تنها شدی؟ حاضری پول بگیری تنها باشی؟ اصلاً به تنهایی فکر کردی؟ و من در جواب همه سوالاتش گفتم از کجا می‌دونی نیستم ؟

من تنهایی رو دوست دارم، همون قدر که آدم‌های تنها رو دوست دارم. یه مدل تنهاییِ خاص، یه مدل تنهایی که نیاز نیست هوارش بزنی! یه مدل تنهایی که از ظاهر بگو بخندی و کلی دوست و آشنا و روابط اجتماعی وسیعی که داری بیرون نمی پاشه و توی ذوق نمی‌زنه. یه مدل تنهاییِ خاصِ درونی فقط برای خودت و خودت. از این مدل تنهایی که کلی حرف واسه خودت داری، یه عالمه دلیل برای خودت داری، فقط و فقط برای خودت. فقط و فقط برای خودت چون توضیحش به بقیه سخت که نه؛ خیلی سخته، که توضیح و توجیه کردنش واسه کسی ممکن نیست، که کسی درک نمی‌کنه، که به واژه کشیدنش ازت کم می‌کنه. توی این مدل تنهایی خودت می‌دونی که درست‌ترین راه و روش رو انتخاب کردی، اونقدر که هزار بار هم برگردی عقب؛ باز هم همین راه رو میری، آخه خودت خوب می‌دونی داری در جهت آرامش خودت حرکت می‌کنی و همه اینها توضیح دادنش به بقیه خیلی درد و رنج داره ... توی این جنس تنهایی؛ فداکاری‌ها و گذشت‌ها و از خود گذشتگی‌هات دیده نمیشه و به چشم نمیاد، خیلی وقت‌ها هیچ کس حتی متوجه نمیشه که چقدر براش گذاشتی، که چقدر برات می ارزیده، که چقدر برای خودت سخت بوده و راه سختی رو تا اینجا بودن یه تنه گز کردی. همه‌ی ارزش و جذابیت این مدل تنهاییِ خاص به اینه که تنهایی‌ات رو با احد الناسی شریک نشی، که از این با خودت بودن لذت ببری، که انقدری خودت رو دوست داشته باشی و به قدری حریص ِ خودت باشی که حاضر نباشی از حال خوبت خرج کنی، که با حرف زدن و بروز دادنش ازش کم نکنی ... اصلاً ته تهش همون که اول گفتم، من تنهایی رو دوست دارم، همون قدر که آدم های تنها رو دوست دارم.

عنوان : از مولانای جان 

[1]

تنهایی، از معدود لذت هایی است که نمی‌توانی با دیگری قسمتش کنی ...

(タイトルなし) のデコメ絵文字ساموئل بکت

[2]

و من 9 بهمن دفاع کردم ... و پایان کارشناسی ارشد ... آدم وقتی بعد از اون همه بدو بدو به تهش می‌رسه از خودش می‌پرسه، همین؟ همین بود؟ انقدر این چند روزه خسته ام و در حال خستگی در کردنم که حتی یادم رفته یه نفس عمیق بلند کشدار بکشم و بگم آخیش، تموم شد ... 

[3]

دلم واسه یکتای نیمه سیب سقراطی بودن خیلی تنگ شده بود، خیلی ... 凛音 リクエストありがとう のデコメ絵文字