مثل دست‌های بی قابیل من ...

دست خود ِ آدم نیست که ، یه وقتا یه چیزایی رو می‌بینی و از ته ِ اعماق ِ دلت حسی می‌جوشه میاد بیرون ! یه " خوش به حالش "، یه " آخه چرا من نه ؟؟؟ " ، یه " آه ِ عمیق ِ کشدار " ، یه " الهی همینِ ـشَم شُکر ِ اختتامیه " ... منی که الان نشستم به وصله پینه‌ی واژه‌ها ، واسه آجر به آجر و خشت به خشت این مختصاتی که هستم ، هر چند خیلی معمول و متعارف ، کلـــــی بالا پایین داشتم ! من واسه کوچکترین وقایع ِ عادی ِ این زندگی ِ زیادی معمول ، زیادی سخت گرفتم و بیشتر از چیزی که به نظر می‌رسه بهم سخت گذشت. من ذره ذره حرص و جوش تمام چیزایی رو خوردم که دارم ، که ندارم که ندارم که ندارم ... اما دیدین ؟! دیدین بعضی‌ها چه خوش به حالشون ِ ؟! به قول مامانم انگار خدا هم براشون می‌خواد ! افسانه‌تر از غول چراغ جادو قبل از اینکه فعل ِخواستن رو صرف کنن و حتی قبل از اینکه اراده‌ش کنن و قبل‌تر از اون که حس ِ نیازی در اون‌ها شکل بگیره و حتی قبل از اینکه بخوان بهش فکر کنن و برنامه ریزی کنن ، بهترین و خاص‌ترین ـش سِحر آمیز تر از لوبیای سِحر آمیز جلوی راهشون سبز میشه ! واقعاً سبز میشه ! این بهترین فعل برای توصیف ِ ... دست خود ِ آدم نیست که ، یه وقتا یه چیزایی رو می‌بینی و از ته ِ اعماق ِ دلت حسی می‌جوشه میاد بیرون ! یه " خوش به حالش "، یه " آخه چرا من نه ؟؟؟ " ، یه " آه ِ عمیق ِ کشدار " ، یه " الهی همینِ ـشَم شُکر ِ اختتامیه " ... 

[1]

اینجا 

همیشه باشین ! با شما همیشه ، همه چی خوبـــه :) 

سه شنبه ۲۰ بهمن ۹۴
آینه به دست و روی خود می‌آراست ...

| امشب قرار نبود برم بیرون ، قرار نبود از ماشین پیاده بشم ، قرار نبود جایی برم ، قرار نبود کسی رو ببینم. ولی رفتم بیرون ، از ماشین پیاده شدم ، خیلی یهویی شام رو در شلوغ ترین فست فودی شهر خوردم و اتفاقی چند تا آشنا هم دیدم ! و وقتی برگشتم خونه و به یکتای خوشحال ِ توی آینه زل زدم تازه فهمیدم دریغ از یه مرطوب کننده خشک و خالی که به صورتم زده باشم ! آیا ناراحت شدم ؟ به خودم فحش دادم ؟ عصبی شدم یا مثلاً فکر کردم آبروم رفته ؟ معلومه که نـــــــــــــه ! من یه دخترم ، میل به زیبایی در من غُل میزنه ، با لاک زدن می‌تونم غم و غصه هامو برای مدتی فراموش کنم و یه جوش مجلسی روی دماغم می‌تونه جداً منو افسرده کنه ! من یه دخترم ، قرار نیست که اعتماد به نفسم بند ِ چند قلم لوازم آرایش باشه ، که بهشون وابسته بشم ، که بهشون عادت کنم ... |

[1

دیداری ...


[2] ربطی به پست نداره فقط بدجوری دوسش دارم :)
پنجشنبه ۱۵ بهمن ۹۴
چه باشد ناز معشوقان به جز بیگانگی کردن ...

از وقتی از بند درس و امتحان راحت شدم ، افتادم به شهرزاد دیدن. کل مدت فیلم ِ شهرزاد داشتم به این فکر می‌کردم که معشوقه بودن سخت‌تر از عاشق بودن ِ . وقتی عادت کردی و خو گرفتی به روزمرگی‌هات ، وقتی از تلاطم روزهای جوونی ات تازه به یه آرامش و ثباتی رسیدی ، وقتی منتظر تغییر و شیفتی توی روال زندگی ات نیستی ، یهو سر و کله ش پیدا میشه ، بدون اینکه بخوای و اراده کنی می‌بینی معشوقه شدی ! معشوق بر وزن مفعول ... معشوقه بودن بی اراده ست ! بی اراده انتخاب میشی ، بی اراده معشوقه میشی ! آخرش هم همه ی عالم و آدم طرف عاشق ُ میگیرن. عاشق بر وزن فاعل ... اصلاً چرا کمتر کسی از حال و روز معشوقه ها نوشته ؟! بیچاره معشوقه ها ... چه سخته معشوقه بودن وقتی حتی از حال و احوال مجنون و فرهاد بیشتر خوندیم و شنیدیم تا لیلی و شیرین ! سخته ، چون معشوقه ها محکوم‌اند به این که همه چیز رو بریزن توی خودشون ، از غم و غصه و ترس و دلهره و راز گرفته تا اون وقتایی که دلشون غنج میره و قلبشون به گرومب گرومب می افته ... معشوقه که باشی از همون اول ِ اول تصمیم هات دوبل به حساب میاد ، ترس داره وقتی با هر مسیر و انتخابی برای دو نفر مسیر و راه مشخص کنی ! معشوقه که باشی حتماً یه شب سرت از این همه سوال بی جواب به زُق زُق افتاده ... آخه کی بیشتر از معشوق دلش به حال عاشق میسوزه ؟؟؟ کی بیشتر از معشوق از دودوی نگاه عاشق با خبر ؟؟؟ اصلاً چرا کمتر کسی از حال و روز معشوقه ها نوشته ؟! بیچاره معشوقه ها ... معشوقه بودن سخته چون شاید هیچ وقت عاشق ِ عاشقت نشی ... شاید مثل شهرزاد فیلم مجبور بشی با عقلت برای احساست تصمیم بگیری !

[1]

دانلودانه ...

[2]

از دنبال کردن این کانال های تلگرام لذت ببرید :  رادیوبلاگیها / آووکادو / بایکوت

چهارشنبه ۷ بهمن ۹۴