به احترام دیازپام...

 

همین لحظه دلم میخواد یه زن خونه دار باشم وسط یه مزرعه ته دنیا. دامن بلند پر چین بپوشم با کلاه لبه دار پهن. تنها دغدغه ام این باشه با محصولات مزرعه چی واسه خوردن بپزم. هر روز و هر شب هم یه دل سیر زل بزنم به طلوع و غروب خورشید.
.
.
.
اما افسوس که در همین لحظه مغزم داره منفجر میشه، تمام جسمم از بی خوابی و فکر و خیال درد میکنه و تصمیم گرفتم یواشکی دیازپام بخورم حداقل بخوابم.

شنبه ۳۰ ارديبهشت ۰۲
بر در اندیشه ترسان گشته‌ایم از هر خیال ...

 

همون ترس و نقطه ضعفی که با تنفر همه عمرم ازش فرار کردم و خودمو بارها به خاطرش گول زدم و هزار جور بهونه آوردم و برای روبرو نشدن باهاش همیشه راه دومی رو انتخاب کردم (اگر چه طولانی تر و سخت تر!) حالا سر بزنگاه که راه دومی وجود نداره یقه منو گرفته. من موندم و ترس و نفرتی که سال هاست انباشته شده و دیگه خیلی عمیقه. مثل گوله برفی که به تدریج بزرگ شده و این بار داره میاد که ویران کنه. باید از همون اول با ترس ها مقابله کرد و کم نیاورد و نذاشت این همه بزرگ بشه که توی خواب هم ول کن نباشه. یه جنگ هایی رو لازمه با خودت داشته باشی، ترسیدن و فرار کردن هیچ وقت جواب نمیده، بالاخره یه جا گیر می افتی که خیلی دیره، خیلی خسته ای و راه دومی هم در کار نیست ... 

تجربه ام میگه اغلب مسائل از دور سخت تر به نظر میان، وقتی دچار بشی و خودتو بندازی توی ترس از پسش برمیای! و خب آره، همه چی اونوره ترس هاست... پس حتی اگه میترسیم هم جلو بریم :)

چهارشنبه ۲۸ خرداد ۹۹
از همین روز های کُند بیخودِ طولانی می گذریم ...

 

طبق قرار یک سال و یک ماه پیش باید میومدم و میگفتم یوووهو من از پس همه چی بر اومدم ولی خب ایضاً همه چی هم از دماغ ما دراومد. سال 98 برای من سال پر استرس و مهمی بود، سالی که ازش میترسیدم، از اینکه نتونم، نشه و تهش برام پشیمونی باشه. برام به شدت سال سینوسی بود، پر از حس های خوب و حس های بد، پر از خنده و گریه. 98 مهم ترین سال زندگی من بود، یه نقطه عطف و یه شروع برای تصمیم های بزرگ. حتما یه روز برای نوه هام تعریف میکنم سالی که از استرس آزمون جامع لبریز بودم، اعتراض برای گرونی بنزین به راه بود، شادی قبولی آزمون جامع هم به ماتم خطای انسانی ختم شد، دوران نامزدیم به دوری و کرونا گذشت و پروپوزالم در دوران قرنطینه تایپ شد و همه ذوقم برای خرید حلقه ازدواج با طلای 600 و اندی کور شد. دلخوشی های آدم از یه جایی بعد کوچیک و کوچیکتر میشن و دور و دورتر ... با اینهمه یه کور سوی امیدی ته دلم هست که نمیدونم برای بقاست یا توهمی از سر نا امیدی مطلق و یا معجزه عشق...

يكشنبه ۲۴ فروردين ۹۹
کی برسد بهار تو تا بنماییش نما ..

قطعا سال 98 از هر نظر برای من سال سخت، پُر تلاش، پُر استرس و البته سرشار از روزهای خوبِ خود ساخته خواهد بود. همه سعی ام رو میکنم که بهترینِ خودم باشم، که از خودم راضی باشم و یک همچین روزی بیام و بگم که من از پس همه چیز براومدم ! یوهووو ... !


سال خوبی داشته باشید رفقا، پُر از روزهای خوب و حس های خوب :)

چهارشنبه ۲۹ اسفند ۹۷
وجود نازکت آزرده گزند مباد ...

چند ماهی از درمانم میگذره، دقیق‌تر بگم شش ماه و بیست و دو روزه که هر روز دارم قرص میخورم. قرصی که خیلی سخت توی این آشفته بازار پیدا میشه. قرصی که تا دو ماه اول عوارضش خیلی بیشتر از جنبه درمانش بود و هم روحی هم جسمی بهم آسیب میزد. اونقدر که چشم‌های نگران مامان منو از ادامه درمان منع میکرد. تنها دلیلی که باعث شد قوی بمونم و ادامه بدم چندتا ویدیو و کلیپ از یوتیوب بود. آدم‌هایی مثل من که این درمان رو انتخاب کرده بودن و همه ی روزهای سختشون رو باهات شریک میشدن و تو با خودت فکر میکردی تنها نیستی، که وقتی فلانی از فلان کشور تونسته تو هم میتونی، که وقتی درمان شده تو هم میشی و بالاخره یه روزی از شر دغدغه‌های تموم نشدنی‌اش خلاص میشی. یه وقت‌ها آدم باید خودش، خودش رو دلداری بده. واسه منِ خوددار و درونگرا این یه وقت‌ها میشه اکثر وقت‌ها، میشه همیشه. از یه جایی به بعد با خودم عهد بسته بودم که از درد و غم و اینجور چیزها نگم و ننویسم ولی وقتی دیدن اون ویدیوهای یوتیوب برام انگیزه‌ای واسه قوی تر بودن، شد با خودم فکر کردم نه اتفافا گاهی هم باید درد و غمت رو با آدم‌ها شریک بشی تا از تجربه‌هات استفاده کنن و بدونن که تنها نیستن.

سه شنبه ۲۰ شهریور ۹۷
باید بلدت باشم ...

و بیست و شش سالگی سرشار از یقین‌های ترس زده‌ای ست که با تاوان دادن نصیب گشته. لبریز از مفاهیم ژرفِ زیستنی ست که خواهانم. بیست و شش سالگی لذتِ درکِ عمیقِ آرامشی از جنس تنهایی ست، رضایت از جسارت‌هایی ست که خرج کرده‌ام، فرسنگ‌ها راهی ست که رفته‌ام، تمام عقایدی ست که با تفکر به باور نشسته و دخترکی که در این میان خودش را یافته و حریصانه به آغوش کشیده ...

メール のデコメ絵文字 [شتر موفقیت+ساری گلین+میگه تولد خواهر رامبد جوان+عکسی که مثلا اعظم میخواست+کانال سوئز] 

پنجشنبه ۱۴ تیر ۹۷
آخر به یک پیمانه می اندیشه را باطل کنم ...

بارها گفته‌ام و همچنان معتقدم که آدم‌ها بلد راهی می‌شوند که رفته‌اند. اینکه چقدر محتاطیم، چقدر حساسیم یا چقدر می‌توانیم معرفت خرج کنیم و تا چه اندازه اجازه می‌دهیم اعتماد در درونمان ریشه بدواند، همه و همه، جدا از شرایط و موقعیت و افراد مورد نظر و تیپ‌های شخصیتی متفاوت با راه‌های رفته و تجربیاتمان در گذشته عجین شده است. یعنی همین که برای تجربه کردن و درست زندگی کردن تاوان دادیم تا یاد گرفتیم و با دانسته هایمان ادامه دادیم تا در تایید یا تکذیبشان بیشتر یاد بگیریم. راه‌های رفته و حرف‌های نگفته و تجربیات این همه سال از ما فردی را ساخته که در تمام چهارچوب ها و دیوارها و حد مرزهایش نمود پیدا می‌کند. اینکه در یک مکالمه عادی یک فرد معمولی به من توصیه می‌کند بیشتر انیمیشن ببینم تا بهتر رویا‌پردازی و خیال‌بافی را بلد شوم یعنی این حجم واقع‌گرا بودن من می‌تواند حسابی توی ذوق بزند. خوب که فکر می‌کنم از یک جایی به بعد رویا‌پردازی و خیال‌بافی‌هایم بین هجمه‌ای از واقعیات نه چندان سفید گم شد. از یک جایی به بعد رویا‌پردازی و خیال‌بافی برایم جلوه‌ی حماقت گرفت و یحتمل از من دختری ساخت که از هوار شدن رویاها و خیال پردازی‌هایش ترسید و دچارش نشد. من بلد راهی شده‌ام که رفته‌ام، که در مسیرم یاد گرفتم هر چه که هست و وجود دارد را ببینم و نه هر آنچه که دلم می‌خواهد و نیست. و من هر بار با فکر کردن به تمام این خزعبلات، با خواندن یک نوشته قدیمی، از خودم می‌پرسم این همه تغییر به تاوان کدام تجربه بود؟ که ترسیدم، که یادم رفت، که نخواستم ... که از تمام رویاها و خیال پردازی‌هایم به بهای رسیدن به حقیقت، دست کشیدم ... کاشکی این قمار بیارزد ... 

[1]

دانلودانه ...

اول کنم اندیشه ای / تا برگزینم پیشه ای/ آنگه به یک پیمانه می اندیشه را باطل کنم ... (رهی معیری)


دوشنبه ۱۴ خرداد ۹۷
پُک آخر ...
سیگار آدم‌ها نباشید، آرومشون می‌کنید، لهتون می‌کنن ...
سیگار آدم‌ها نباشید، آرومشون می‌کنید، لهتون می‌کنن ...
سیگار آدم‌ها نباشید، آرومشون می‌کنید، لهتون می‌کنن ...
سیگار آدم‌ها نباشید، آرومشون می‌کنید، لهتون می‌کنن ...
سیگار آدم‌ها نباشید، آرومشون می‌کنید، لهتون می‌کنن ...
سیگار آدم‌ها نباشید، آرومشون می‌کنید، لهتون می‌کنن ...
سیگار آدم‌ها نباشید، آرومشون می‌کنید، لهتون می‌کنن ...
سیگار آدم‌ها نباشید، آرومشون می‌کنید، لهتون می‌کنن ...

سه شنبه ۱۸ ارديبهشت ۹۷
دلتا ...

از همان وقتی که در کتاب­های شیمی دبیرستان خواندم آنتروپی جهان رو به افزایش است، فهمیدم همه چیز در حال تغییر است. تفاوت، تنها در سرعت تغییر آنهاست. آد‌‌م­‌ها هم مثل باقی جهان و کائنات با سرعت­‌های متفاوتی رو به تغییر هستند، همین دوست­‌های قدیمی که قرار بود باشند و بمانند و بچسبند کنج دل، حالا اما مدت­هاست انقدر نیستند که جایشان هم ابداً خالی نیست. تغییر یعنی دیگر دل تنگشان نیستی. همین چند لاخ موی سفید یعنی برای هر تغییری باید تجربه کرد و تاوان داد. حالا من به دختری تبدیل شده‌­ام آرام، عاقل با لبخند‌های عمیق که حرف­‌های زیادی با خودش دارد. قرار است هی صبور‌تر و هی آرام‌تر و هی خنثی‌تر بشود. تبدیل به دختری شده‌­ام که ترجیح می­‌دهد دور و برش خلوت­ باشد، از سکوت لذت می‌بــرد و مدت­هاست آدم­‌های اطرافش را با فیلتر­های بیشتری گلچین می­‌کند، بیشتر می­‌سنجد و در عوض راحت‌تر از همه چیز می‌گذرد. از همه­‌ی آدم­‌ها، همه­‌ی حرف­‌ها، همه­‌ی نگاه­‌ها و همه­‌ی خاطره­‌ها. تغییر یعنی یاد گرفته‌­ام باید رها بود و سبک زندگی کرد، حمل کردن این حجم سنگینی در این وادی عبث‌ترین است. یعنی بلدِ راه شده‌ام که کنار بیایم، با خودم، با دنیا، با روزگار. دوستی می‌گفت ظرفیت آدم­‌ها تمام نمی­‌شود، کـِــــــــــــش می­‌آید. یحتمل تغییر یعنی درک همین جمله ...

پنجشنبه ۱۶ فروردين ۹۷
تو بفرما که من سوخته خرمن چه کنم ؟

تا حالا شده بعد از کلی دویدن و نفس نفس زدن برسی به همون نقطه اول و جایی که شروع کردی؟ وقتی دلتا ایکس برابر با صفر باشه دیگه چه فرقی میکنه توی این مسیر چقدر عوض شدی، چقدر با تجربه شدی یا حتی چقدر پیر شدی؟ قدر یه پیرزن هزار ساله که همه عمرشو دویده و نرسیده، خسته‌ام ... خسته‌ام از این همه دویدن، این همه فرار، این همه دست و پا زدن ... این همیشه‌های نگران و پُر دغدغه چرا تموم نمیشه ؟ چرا تموم نمیشه ؟ چرا تموم نمیشه ؟ چرا تموم نمیشه ؟ چرا تموم نمیشه ؟ چرا تموم نمیشه ؟ چرا تموم نمیشه ؟ 

شنبه ۲۸ بهمن ۹۶