عاشق آن نیست که هر لحظه زند لاف محبت
مرد آنست که لب بَندد و بازو بگشاید
قاآنی
[1] دانلودانه ...
تو لب تر کن، ببین من، چقدر دیوونه میشم ...
عاشق آن نیست که هر لحظه زند لاف محبت
مرد آنست که لب بَندد و بازو بگشاید
قاآنی
[1] دانلودانه ...
تو لب تر کن، ببین من، چقدر دیوونه میشم ...
وقتی بعد از سه سال منو با اسمم صدا زدی انگار واسه اولین بار شده باشم یکتا، یکتای تو ... خودم رو از بیرون میدیدم که لُپهام گل انداخته و چشمهام برق میزنه و یه شوقی دویده تو وجودم که آروم و قرار رو ازم گرفته. همیشه ادعا داشتم بلد واژه هام ولی تو با نگاهت با کلماتت با مدل دوست داشتنت، یه جوری منو زیر و زبر میکنی که لال ترین میشم. اصلا تو که باشی، یادت که باشه، خیالت که جا خوش کنه من هولترین و دست و پا چلفتیترین معشوقه عالم میشم. باش... انقدر باش، انقدر بگو، انقدر دوستم داشته باش و انقدر عاشقترم شو که دیگه هول نکنم، بذار دوست داشتنت برام عادت بشه، بذار هی جا نخورم از خودم و اسمم که از زبون تو میاد. قول بده یار جان، قول بده عادتم بدی به خودت، به صدات، به وجودت، به حضورت، به دوست داشتن، به عاشقی ... قول؟
[1]
عاشقی جرم قشنگی است، به انکار مکوش ...!
و شاید این
تنهای پاییزیست که
آرزو های خویش را
روی بیکران چشمهای تـــو
قمار میکنم ...
+ رویا کاسپند
قبلاًترها که دلت زود به زود برایم تنگ میشد همه چیز بهتر بود، دوست داشتنت پُر رنگ بود، دیده میشد. لازم نبود خانم مارپلوار دنبالش بگردم تا پیدایش کنم. همین که سر میچرخاندم لبخندت گیرم میانداخت. آخ که هی ساعتها جفت میشدند و من مدام تو را به رخ دنیا میکشیدم. اصلاً همه جا بودی، در بودن و نبودنت هم بودی، داشتمت! حالا اما مدتهاست که نیستی، که ندارمت، گم شدی یا گمت کردم؟ شاید دوست داشتن نسبی باشد. باید طوری که طرفت دوست داشتن را میبیند، دوست داشتن را ببینی و آنگونه که میخواهد دوستش داشته باشی. بیخود که اینهمه آدم بعد از اولین جرقههای دوست داشته شدن تغییر ذائقه ندادند. میبینی طرف از شدت تیسان فیسان بودن پلو خورشت هم با چاقو و چنگال میخورده حالا اما غذای مورد علاقهاش کلپچ است با یه پرس سیرابی اضافه! یا مثلاً طرف در عمرش سمت کتاب خواندن نرفته بعد یکباره برای دوست داشتن و متقابلاً دوست داشته شدن بین آلاحمد و شاملو و حافظ و مولانا و فروغ میلولد! همین است دیگر، آدمها بلد ِ راهی میشوند که رفتهاند، بعد از این همه وقت تو بلد ِ راهِ دوست داشتنم نشدی بیانصاف ؟
مردِ راهش نبودی لابد...
معرفی میکنم ، دخترم ! امیدوارم اسمش رو نپرسید چون هنوز یه اسم دخترونهی صورتی گون و دلبر پیدا نکردم که به دخترم بیاد و خوش آوا باشه و به دل من بشینه و ظرافت و دخترونگی ازش بچکه. آخه معتقدم اسم دختر باید یه جور دیگه ای خاص باشه. خلاصه که توی این مورد به وسواس افتادم ! میدونید ؟؟؟ من سالها پیش یه پسر داشتم ، یه پسر که اسمش مَهراد بود ( اطلاعات بیشتر در ورژن بلاگفایی نیمه سیب سقراطی ) ، دختر دار شدنم از اون روزی شروع شد که چندتا دختر 22-23 ساله توی کاف شاپ جمع شده بودیم و افتاده بودیم به حرف و رویا بافی! توی اون جمع 5-6 نفره، همه یه پسر بچه توی ناخودآگاهشون بود که شیطونی کنه جز بنفشه ! بنفشه بر عکس همهی ما یه دختر ناز و آروم داشت، یه دختر که دامن چین چینی میپوشید و موهاشو خرگوشی میبست و با پوشکش قِر قِر میرفت این طرف و اون طرف و دل میبُرد. بنفشه به همه مون اخم کرد و گفت شماها هم مثه ماماناتون پسری میشید! پسر دوست میشید! گفت واسه من دختر داشتن خیلی جذابتر چون میتونم دخترونگی هاشو حس کنم چون منم یه روزی دخترونگی کردم ... از اون روز بود که من دختر دار شدم. از همین چند روز پیش که عکس دخترمو گذاشتم روی پروفایل تلگرام چند نفر ازم پرسیدن که بچگی های خودمه ؟ و دقیقاً 7 نفر تایید کردن چشماش مثه منه ^_^ گفتم که دخترمه ، دختر خود خودمه که چشماش به من رفته :)
بابت نداشتن و حس نکردنش متاسفم و گاهی به جان مسببهایش نق میزنم و به آنهایی که هیجانش را لمس میکنند، حسودی میکنم. جریان این است که متاسفانه در خانهی ما هیچ وقت تلویزیون به نیت فوتبال دیدن روشن نشده ! ما اصلاً نمیدانیم عادل فردوسیپور و نود چه ربطی بهم دارند؟! بیایید از اهل منزل بپرسید پرسپولیس چه رنگی ست ، حتماً میگویند زرد ! یعنی در این حد و به همین وسعت از فوتبال دوریم ! هر چند پدرم فکر میکند دویدن این همه آدم ِ گنده دنبال یک توپ مسخره است و مادرم میگوید میلیارد میلیارد دقیقاً خرج چه میشود ؟! اما من همیشه عاشق دیدن تماشگران فوتبالی و کلکل های داغـشان بوده و هستم. مثلاً اینکه مَردی با رکابی و شلوارک روی کاناپه افقی شود و با ذوق و شوقی که در پسربچه های هفت هشت ساله سراغ دارید ، فوتبال ببیند و بلند بلند تحلیل کند ، فحش بدهد ، مشت بکوبد ، اصلاً تمام برنامه هایش را با فوتبال چلسی و بارسا و رئال و چه و چه هماهنگ کند و بین دو نیمه اصلاً حواسش نباشد به خاطر یک ظرف بزرگ پاپ کورن تازه و میوه های قاچ شده کهبلعیده از مهربان همسر تشکر کند!! و مهربان همسر هم با اینکه چیزی از آفساید و کورنر سر در نمیآورد ، خودش را در ته ماندهی خالی کاناپه جا بدهد و نود دقیقه هی لبخند بزند ، هی ... در ِ گوشی میگویم، این مردهایی که ستون ـند ، محکم ـند ، همانهایی که به خاطر گل ِ وقت اضافه مِسی به ایران اشک میریزند ، یک جور عجیبی دوست داشتنیاند ؛)
[1]
عکس دلخواهم یافت نشد ! :|
[2]
کاش واسه فردا منم یه ذوقی داشتم ! من فقط کلکلهای دوستان همکلاسی رو توی گروه تلگرام خوندم و کلی خندیدم ! قراره بازنده شیرینی بده :))
این همه بیانصاف بودی و من نمیدانستم؟! گفته بودی ماه که به امتدادِ سایهی درخت زردآلوی ِ حیاط خانه برسد میآیی ، گفته بودی برای بُردن ِ بوی پیراهنت هم که شده برمیگردی. حالا هزارههاست که رفتهای و من هر شب ماه را میپایم تا برگردی. من هنوز هم به ماهِ ساکت ِ پشت پنجره مشکوکم.کجایی ببینی زردآلوها لُپشان گل انداخته و شرم کردهاند از جای خالیـت که حسابی توی ذوق میزند. هیچکس نمیدانست تو که میدانستی من آدم ِ انتظار نیستم ، من بلد ِ انتظار نیستم. تو که میدانستی این شش حرف و چهار نقطه مرا میکُشد، نمیدانستی؟! بـِدان یک روزی صبر ایوبم سرریز میکند ، چکه میکند ، آنقدر چکه میکند تا از هجومش درخت زردآلو از پا بیفتد ، بعد حتی اگر نشانیام را از ماه بپرسی و برگردی ، درخت زردآلو مُرده است ، ماه پشت ابر مانده و من از ازل بوی ِ یوسُف ِ پیراهنت را نمیشناختم که حالا سوی ِ چشمانم شود ...
[1]
به تو که راحتی بی من فقط میشه حسادت کرد ...
[2] new
چند روزی نیستم و میرم سفر البته بدون همسفرانِ بد سفر [آیکون دست سوت جیغ هورا قِـر بِشکَن] برنامهی این عزیزان پاک منحل شد و من بدجنسانه خیلی خوشحالم :) تند تند آپ نکنید که اگه سالم برگشتم بتونم زود بهتون برسم ، با تشکر ؛)
حتماً که نباید باشی. حتماً که نباید عطر تلخ ـت را نفس کشید. حتماً که نباید غمزهی چشمهایت برای من فتنه انگیز باشد. حتماً که نباید دلم تنها تنگ ِ تو باشد. حتماً که نباید دوست داشتنت را دوست داشت. حتماً که نباید به خاطر مواظب خودت باشهای تو مواظب خودم باشم. حتماً که نباید پیامبر ِ دل بُردن باشی. حتماً که نباید فیروزهای پوش ِ تو باشم. حتماً که نباید وسط قلبم جا خوش کنی. حتماً که نباید پُز ِ خندههایت را بدهم. حتماً که نباید خریدار نازم باشی. حتماً که نباید مهاجم ِ دلهرههای آنی باشی. اصلاً حتماً که نباید راست گفت ...
اصلاً مگر میشود نباشی؟!یادت یک جورِ عنکبوتواری بر تمام وجودیتم تار بسته و خودت نمیدانی این چسبندهترین جاذبهی دنیا چقدر دوست داشتنیست. وقتی صیاد تو باشی من هر دام و تلهای را عاشقم. اصلاً مگر میشود نباشی؟!حالا ماندهام لبخند 4×3 ـت را کجا قاب بگیرم؟! وقتی عکس 4×3 مرا با احترام در جیب سمت چپ پیراهن چهارخانهی مردانهات ، یعنی درست نزدیک قلبت نگه میداری و من یواشکی زنانهترین حسادتهایم را نثار آن عکس میکنم! جیب های کیف پولم بیانصافیست ، بیانصافیست لبخند 4×3 ـت را میان پولهای مچاله شده و کارتهای خسته بچپانم. اصلاً میدانی؟!حتی جیب ِ قلبی شکل ِ قرمز رنگی درست روی قلبم برای قاب گرفتن لبخند 4×3 ـت کـــم است. این لبخند را باید آویزِ زنجیری کرد که تو با دستان خودت به گردنم ببندی، یک جوری که هیچ وقت باز نشود ، نیفتد ، گم نشود ، من اسارت به دستان تو را عاشقم . اصلاً مگر میشود نباشی؟!
[1]
در حیرتم! در حیرت همین دقیقهام که نیستی، امّا همین جایی، کنار کامل ِ من حتی!
(سید علی صالحی)
[2]
در "بیان" جایی نیست که از آپ شدن دوستانمون با خبر بشم پس مجبوریم از rss استفاده کنیم ! بهتره سری به اینجا بزنید . یا اگه مثل من با گوشی راحتتر هستید می تونید "خبرخوان" رو از بازار دانلود و روی گوشی نصب کنید و خیلی راحت آدرس های مورد نظرتون رو وارد کرده و از آپ شدنشون مطلع بشید :)
[3]
جان عزیزتون این کد امنیتی واسه نظر دادن هم بردارید بدجوری روی اعصابه ! توضیحات در اینجا