از همان وقتی که در کتابهای شیمی دبیرستان خواندم آنتروپی جهان رو به افزایش است، فهمیدم همه چیز در حال تغییر است. تفاوت، تنها در سرعت تغییر آنهاست. آدمها هم مثل باقی جهان و کائنات با سرعتهای متفاوتی رو به تغییر هستند، همین دوستهای قدیمی که قرار بود باشند و بمانند و بچسبند کنج دل، حالا اما مدتهاست انقدر نیستند که جایشان هم ابداً خالی نیست. تغییر یعنی دیگر دل تنگشان نیستی. همین چند لاخ موی سفید یعنی برای هر تغییری باید تجربه کرد و تاوان داد. حالا من به دختری تبدیل شدهام آرام، عاقل با لبخندهای عمیق که حرفهای زیادی با خودش دارد. قرار است هی صبورتر و هی آرامتر و هی خنثیتر بشود. تبدیل به دختری شدهام که ترجیح میدهد دور و برش خلوت باشد، از سکوت لذت میبــرد و مدتهاست آدمهای اطرافش را با فیلترهای بیشتری گلچین میکند، بیشتر میسنجد و در عوض راحتتر از همه چیز میگذرد. از همهی آدمها، همهی حرفها، همهی نگاهها و همهی خاطرهها. تغییر یعنی یاد گرفتهام باید رها بود و سبک زندگی کرد، حمل کردن این حجم سنگینی در این وادی عبثترین است. یعنی بلدِ راه شدهام که کنار بیایم، با خودم، با دنیا، با روزگار. دوستی میگفت ظرفیت آدمها تمام نمیشود، کـِــــــــــــش میآید. یحتمل تغییر یعنی درک همین جمله ...
دلتا ...
این کاملترین جملهای بود که حس میکردم زمانی بیانگر حال فعلم بود! :)
:)
و آیا این تغییرات خوبه یا بد؟
کاش تحمل و صبر آدمم کِش بیاد که ظرفیتشم بتونه کِش بیاد.
امضا: یک کم تحملِ بیقرارِ کمصبر
وقتت به خیر و شادی.
میگم ، چرا موقع گفتن این حرفت که: " همین دوست های قدیمی که قرار بود.... " به من نگاه میکنی!؟ چرا یک طرف دیگه رو نگاه نمیکنی؟!؟! نکنه منظورت از این جمله ت منم!؟!!!
و...
پستت منو یاد چندتا جمله انداخت ، از جمله اینکه!!
خانم مارگوت بیکل میگه : آغاز جداسری ، شاید از دیگران نبود.
(ممکنه خیلی اوقات دلیل ترک دیگران ، خود ما و رفتارهامون باشه و...)
و...
یه جائی خواندم امرسون گفته: وقتی انسان دوست واقعی دارد که خودش هم دوست واقعی باشد.
در هر صورت خوشحالم که چراغ وبت روشنه...
تعریفش کردی
من از تو پست هاش شناخته بودمش :)
دقیقا همینقدر دلچسب :)
آره ، فکر کنم همینطور باشه. اگر اشتباه نکنم آشنائیمون یا از اواخر 89 بود یا اوایل سال 90 ؛ اون موقع توی ***** ******** ***** با دوستان همکلاسیت می نوشتید.(اگر اشتباه نکنم.)
آره ، از یک نگاهی باهات موافقم.
و در زمینه خودم(و ترک دیگران) ، معمولا این رو هم در نظر میگیرم که ممکنه رفتارها و برخوردهای من باعث دوری دیگران ازم شده باشه و.... مثلا دلیل اینکه دوستان وبلاگیم تقریبا خیلی خیلی کم شدند و کمتر دوست وبلاگی به وبلاگم میاد(تقریبا هیچ کس!) رو عملکرد و رفتار خودم میدونم ، نه بی معرفتی دیگران. البته به نظرم در زمینه من اینطور بوده ، و ممکنه در زمینه تو اصلا اینطور نباشه و....
خدا یار و نگهدارت
و زنجیر کردن یک روح را یاد خواهی گرفت.
اینکه عشق تکیه کردن نیست ،
و رفاقت ، اطمینان خاطر.
و یاد میگیری که بوسه ها قرارداد نیستند ،
و هدیه ها ، عهد و پیمان معنی نمی دهند.
و شکست هایت را خواهی پذیرفت ،
سرت را بالا خواهی گرفت ، با چشمهای باز ؛
با ظرافتی زنانه و نه اندوهی کودکانه.
و یاد میگیری که همه ی راههایت را هم امروز بسازی ،
که خاک فردا برای خیال ها مطمئن نیست ؛
و آینده امکانی برای سقوط به میانه ی نزاع در خود دارد.
کم کم یاد میگیری
که حتی نور خورشید میسوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری.
بعد باغ خود را میکاری و روحت را زینت میدهی ،
به جای اینکه منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد.
و یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی ،
که محکم هستی ،
که خیلی می ارزی.
و می آموزی و می آموزی ،
با هر خداحافظی
یاد میگیری.
هنوزم جوونی.. بیشتر از خیلیای دیگه. خیلی هم جوونی
یه جوون که کمتحمل بیقرار کمصبر نیس دیگه... چه خوب جوونیایه...
عالی بود راست میگی واقعا. برم چندباری بخونمش احساس کردم متنت خیلی شبیهه منه
بیادت هستم رفیق😚
من دلم خواست که برای این پست سکوت کنم
سکوت از سر فهمه احوال مشترک
اما دلم نیومد که هیچی ننویسم و نگم که خیلی دلم برات تنگ شده بود
امممم
مثلاً نامحدود بودن روح؟
باید روش فکر کرد...
حرفات خیلی رو من خیلی تاثیر گذاشت ممنونم ازت :)
چه بد :(
خواستم بگم خیلی احتیاج به دعا دارم خیلی زیاد😔برام خیلی دعا کن یه گرفتاری بزرگی برام پیش اومده
جسارت نشه.اصلا نمیخوام دلسردتون کنم...یا جسارتی...فضا، فضای خودتونه و هر چه می خواین بنوسید ولی به عنوان یک وبلاگ نویس 13ساله! که تا اوایل امسال در بلاگفا بودم با نام و عنوانی دیگر و خیلی شجاعانه امدم به بیان
پرسش من الان اینه که وبتون رو با چه هدف و انگیزه ای می نویسید، بروز می کنید و ارزشمندترین سرمایۀ خودتون یعنی زمانتون رو می گذارید؟
بنده پاسخی نمی دهم و نظری نمی دهم چون انسان ها متفاوت فکر می کنند اما چند توصیه داشتم که خدمتتون می گم یک موردش رو و بقیه اش رو در وبم خواهم گفت در آرشیوی موضوعی جداگانه در حوزه "وبلاگ نویسی"
هر مطلبی میخواین بذارید از خودتون بپرسید منتشر کردنش چه سودی به حال جامعه و اطرافیانم داره؟ اگر پاسخ قانع کننده براش گرفتید منتشرش کنید؛ در غیر این صورت اگر در دفترخاطرات یا سررسید فیزیکی در دنیای واقعی بهتر است و وقت کمتری هم ازتون می گیره
در پناه حق باشید