| فقط مدیر گروه من میتونه پنج تا درس رو از شنبه تا چهارشنبه جوری در کل هفته پخش کنه که دو فاکتوریل تداخل داشته باشن ، تاریخ امتحانای سه تا درس در یه روز و یه ساعت باشه ، ساعت هشتِ صبحِ شنبه و ساعت شیشِ عصرِ چهارشنبه کلاس بذاره و شدیداً خود شاخ پنداری مزمن هم داشته باشه |
| مثل اُلفت شیار ۱۴۳ که سالها یه رادیو رو واسه شنیدن خبری از یونس دنبال خودش میکشوند، دارم نشونههات رو دنبال خودم میکشونم ... منم باید رهات کنم تا برگردی، تا آروم شم ... |
عنوان از سیمین بهبهانی
| راست ِ راستش اینه که حسود ترین آدم دنیا هم باشی ، اگه جای محسود ( مورد حسد واقع شده ) بودی ، خوشبختترین نبودی ... همیشه همینطوریه ، باید از دست بدی تا به دستش بیاری ...|
| مثل سیبی که هزار بار چرخ خورده و قرار نیست هیچ وقت به زمین برسه ، مُعلقم ...|
عنوان از حضرت مولانا
پیرمردی کنار ِ من
سخت، خسته و گران برمیخیزد،
اما دوباره مینشیند،
انگار از خوش سوال کرده است :
برخیزم که چه ؟
کجا بروم ؟
درد است دیگر، درد ...!
سید علی صالحی
کتاب :
دو کتاب دو جلدی قطوری که بعد از سالها همچنان برای من جز بهترینها هستند و خواهند بود :
کلیدر (محمود دولت آبادی ) | بر باد رفته (مارگارت میچل)
مجله :
از بهترین خواندنیهای روزگار که همه جور سلیقهای را شامل میشود، مجله همشهری داستان هست. یک چرخی در سایتش بزنید حتماً مشتری میشوید.
شعر :
حافظ و مثنوی معنوی مولانا را نخوانید به خودتان بدجوری ستم کردهاید! اصلاً بی حد و اندازه دلبرانه ست. | اشعار سید علی صالحی هم به عنوان سبک و سیاق جدید و امروزی دوست داشتنیست.
آهنگ :
هر چند جدید نیستند ولی هنوز هم برای من جذاب اند و محبوب :
پرستش + تصویر رویا + سراب ردپای تو (داریوش) | بیاعتنا + دنیای آرزو (ابی) | برای با تو بودن (ستار) | دکلمههای علیرضا آذر
فیلم :
my way | the impossible | the imatation game | grudge | the conjuring | the witch
whiplash | coherence | room | her
بازی :
بازی Loop اعصابتان را آرام میکند.
با تشکر از دعوت هولدن خان و این بازی وبلاگی خوب ، همهی مجازستانیها به ادامهی این بازی ِ حال خوب کن دعوت هستند و من به طور خاص دعوت میکنم از : جیرجیرک - هیده - آووکادو - رامین
بلاگرهایی که پیشنهاد های جذابی برای تابستون دارن [اینجا]
| مقدار گلوکز یا کالریهای مصرف شده و سوزانده شده بیربطترین پارامترها در تغییر وزن من هستن. من با خوردنِ هیچ شیرینی تَر ، غذای پُر کلسترول یا حتی لیتر لیتر دلستر هم چاق نمیشم همونطوری که با نخوردن هم لاغر نمیشم ! امّا ... امّا سنگینی یه غم در عرض یک هفته میتونه منو 5 کیلو سبکتر کنه ! تا حالا در عرض دو ماه شبیه قحطی زدههای سومالی شدین ؟! فکر کنم این مرض خود ِ " خود خوری " باشه. یه خودخوری ِ محض از مدل ِ آدم های درونگرا که از درون متلاشیات میکنه و ازت یه پوستهی بیدفاع ِ توی ذوق زدنی میسازه که بیتلنگر هم مستعد فرو ریختن ِ . تجربه بهم یاد داده وقتی به این جای کار میرسم دنبال خوشبختیهای کوچولو کوچولو بگردم ، پیداشون کنم و واسه سر ِ پا شدن منتظر هیچ عامل خارجی نباشم همین قدر ساده ، همین قدر قانع ... (خوب که فکر کنیم ماها آدم های قانعی هستیم ، زود شاد میشیم ، آسون عمیق میخندیم و راحت احساس خوشبختی میکنیم.) خوشبختانه این مرض دو جانبه س یعنی یک حال ِ خوب و شاد و سرحال هم میتونه خیلی زود منو سنگین کنه ! خوشبختیهای کوچولو کوچولو اون قدر قوی هستند که زودتر از موعد حالِ دلم ، روحم و جسمم رو خوب کنن ، مثلاً وقتی دیروز آقای پستچی مجله همشهری داستان تیر ماه رو به دستم رسوند درجا یک کیلو سنگینتر شدم ! واسه همینم تصمیم گرفتم توی این تابستون چاق بشم ! خیلی چاق ! خیلی خیلی چاق ... |
[1]
خودمونو بشناسیم ! قبل از اینکه وارد دهه سوم زندگی بشیم اونقدری خودمونو بشناسیم که بدون اینکه به دیگران یا عامل خارجی متکی باشیم از پس خودمون و احوالاتمون بربیاییم.
| امشب قرار نبود برم بیرون ، قرار نبود از ماشین پیاده بشم ، قرار نبود جایی برم ، قرار نبود کسی رو ببینم. ولی رفتم بیرون ، از ماشین پیاده شدم ، خیلی یهویی شام رو در شلوغ ترین فست فودی شهر خوردم و اتفاقی چند تا آشنا هم دیدم ! و وقتی برگشتم خونه و به یکتای خوشحال ِ توی آینه زل زدم تازه فهمیدم دریغ از یه مرطوب کننده خشک و خالی که به صورتم زده باشم ! آیا ناراحت شدم ؟ به خودم فحش دادم ؟ عصبی شدم یا مثلاً فکر کردم آبروم رفته ؟ معلومه که نـــــــــــــه ! من یه دخترم ، میل به زیبایی در من غُل میزنه ، با لاک زدن میتونم غم و غصه هامو برای مدتی فراموش کنم و یه جوش مجلسی روی دماغم میتونه جداً منو افسرده کنه ! من یه دخترم ، قرار نیست که اعتماد به نفسم بند ِ چند قلم لوازم آرایش باشه ، که بهشون وابسته بشم ، که بهشون عادت کنم ... |
[1]
| آرشیو نوشته هایی که بعد از مدتها هنوز قابلیت کپی شدن دارند ، نشان از " حال تکراری " روزهای در گذر است. جمود ... درجا زدن ... روزمرگی ... حرفهای نوی زیادی داشته باشی ، اما قدیمی ها هنوز هم بهتر جور درمیآیند به حالت ... و زندگی به همین مدار میچرخد تا آن " تغییر " رخ دهد ... تغییری که تو را از این مدار به مدار بعدی پرتاب کند ! و داستان در مدار بعدی باز همین است ... جمود ... درجا زدن ... روزمرگی ... و " تغییر " و نوسان بعدی و مدار بعدی ... تا ؟؟؟ تا آنجا که الکترون ، به هسته ملحق میشود و آن " انفجار بزرگ " رخ میدهد و تو " نیست " میشوی در " تنها هست " همهی عالمها ... آن روز را " پس فردا " خوانده اند و الان را گفته اند : " فردا " |
+ نویسنده ش رو نمیدونم !
+ ببخشید که انقدر نیستم :( بابتش ناراحتم و شدیداً وسط همهی دغدغه هام کم ـتون دارم :(
+ خوشحالی یعنی با این وضعیت داغون حضور مجازی ـت یه دوست خاموش بهت ایمیل بزنه و کلی بهت انرژی بده و یه لبخند پت و پهن رو لب هات کِش بیاد :)
| لازم نیست کار سختی انجام بدهیم و به خودمان فشار بیاوریم، همین که فرآیند دم و بازدم همیشگی را این بار با طمأنینه انجام بدهیم، متوجه میشویم که شهریور بدجوری ماه ِ بوهاست. دیگر کمتر کسی سراغ میوههای خوش آب و رنگ تابستانی را میگیرد وقتی هر روز ِ شهریور یک جور بوی دلچسبی در خانه میپیچد. بوی انواع و اقسام ترشی های دلبر خانگی که حتی فکرش آب دهانت را میپاشد بیرون، بوی بادمجانهای سرخ شدهی هوسانگیزناک، بوی سبزی تازههای پاک شدهی ذخیرهی زمستانی، بوی آبلیموی خانگی و عصرانههای چای با لیمو ترش، بوی رب گوجههای خانگی سرخ ِ سرخ، بوی آبغورههای تیز و ترش ... اولین نفری که اسم اولین ماه ِ پاییز را "مهر" انتخاب کرده به یقین فرد بسیار باهوشی بوده است، حتماً در یکی از این خانههای قدیمی حیاط دار که همهی خانواده روی تخت؛ کنار حوض هشت ضلعی آبی رنگ جمع میشدند، زندگی میکرده! بالاخره باید یک جوری بوی شهریور زیر دماغش زده باشد که اسم اولین ماه ِ پاییز را "مهر" گذاشته ، نـــه ؟|
[1]new
دیداری... (کلیک رنجه بفرمایین)