همین لحظه دلم میخواد یه زن خونه دار باشم وسط یه مزرعه ته دنیا. دامن بلند پر چین بپوشم با کلاه لبه دار پهن. تنها دغدغه ام این باشه با محصولات مزرعه چی واسه خوردن بپزم. هر روز و هر شب هم یه دل سیر زل بزنم به طلوع و غروب خورشید.
.
.
.
اما افسوس که در همین لحظه مغزم داره منفجر میشه، تمام جسمم از بی خوابی و فکر و خیال درد میکنه و تصمیم گرفتم یواشکی دیازپام بخورم حداقل بخوابم.