بارها گفتهام و همچنان معتقدم که آدمها بلد راهی میشوند که رفتهاند. اینکه چقدر محتاطیم، چقدر حساسیم یا چقدر میتوانیم معرفت خرج کنیم و تا چه اندازه اجازه میدهیم اعتماد در درونمان ریشه بدواند، همه و همه، جدا از شرایط و موقعیت و افراد مورد نظر و تیپهای شخصیتی متفاوت با راههای رفته و تجربیاتمان در گذشته عجین شده است. یعنی همین که برای تجربه کردن و درست زندگی کردن تاوان دادیم تا یاد گرفتیم و با دانسته هایمان ادامه دادیم تا در تایید یا تکذیبشان بیشتر یاد بگیریم. راههای رفته و حرفهای نگفته و تجربیات این همه سال از ما فردی را ساخته که در تمام چهارچوب ها و دیوارها و حد مرزهایش نمود پیدا میکند. اینکه در یک مکالمه عادی یک فرد معمولی به من توصیه میکند بیشتر انیمیشن ببینم تا بهتر رویاپردازی و خیالبافی را بلد شوم یعنی این حجم واقعگرا بودن من میتواند حسابی توی ذوق بزند. خوب که فکر میکنم از یک جایی به بعد رویاپردازی و خیالبافیهایم بین هجمهای از واقعیات نه چندان سفید گم شد. از یک جایی به بعد رویاپردازی و خیالبافی برایم جلوهی حماقت گرفت و یحتمل از من دختری ساخت که از هوار شدن رویاها و خیال پردازیهایش ترسید و دچارش نشد. من بلد راهی شدهام که رفتهام، که در مسیرم یاد گرفتم هر چه که هست و وجود دارد را ببینم و نه هر آنچه که دلم میخواهد و نیست. و من هر بار با فکر کردن به تمام این خزعبلات، با خواندن یک نوشته قدیمی، از خودم میپرسم این همه تغییر به تاوان کدام تجربه بود؟ که ترسیدم، که یادم رفت، که نخواستم ... که از تمام رویاها و خیال پردازیهایم به بهای رسیدن به حقیقت، دست کشیدم ... کاشکی این قمار بیارزد ...
[1]
اول کنم اندیشه ای / تا برگزینم پیشه ای/ آنگه به یک پیمانه می اندیشه را باطل کنم ... (رهی معیری)
امثال ماها دیگه با خیال راحت میوههامون رو با هستهاش قورت نمیدیم،
اینقدر هستهی میوه زیر دندونهامون گیر کرده که باور کردیم نباید کورکورانه به همهی میوههامون مثل پرتقال گاز بزنیم!
ماها شاید بتونیم با تخیلاتمون درگیر بشیم اما خیلی وقته دست از رویابافی برداشتیم،
حتی اگر رویایی توی ذهنمون نقش ببنده تنها به قصد تبدیل کردنش به حقیقته، نه بیشتر و نه کمتر! :)