بر در اندیشه ترسان گشته‌ایم از هر خیال ...

 

همون ترس و نقطه ضعفی که با تنفر همه عمرم ازش فرار کردم و خودمو بارها به خاطرش گول زدم و هزار جور بهونه آوردم و برای روبرو نشدن باهاش همیشه راه دومی رو انتخاب کردم (اگر چه طولانی تر و سخت تر!) حالا سر بزنگاه که راه دومی وجود نداره یقه منو گرفته. من موندم و ترس و نفرتی که سال هاست انباشته شده و دیگه خیلی عمیقه. مثل گوله برفی که به تدریج بزرگ شده و این بار داره میاد که ویران کنه. باید از همون اول با ترس ها مقابله کرد و کم نیاورد و نذاشت این همه بزرگ بشه که توی خواب هم ول کن نباشه. یه جنگ هایی رو لازمه با خودت داشته باشی، ترسیدن و فرار کردن هیچ وقت جواب نمیده، بالاخره یه جا گیر می افتی که خیلی دیره، خیلی خسته ای و راه دومی هم در کار نیست ... 

تجربه ام میگه اغلب مسائل از دور سخت تر به نظر میان، وقتی دچار بشی و خودتو بندازی توی ترس از پسش برمیای! و خب آره، همه چی اونوره ترس هاست... پس حتی اگه میترسیم هم جلو بریم :)

چهارشنبه ۲۸ خرداد ۹۹
نظرات (۱۶)
بَلـ ـوط
۲۸ خرداد ۹۹، ۲۱:۲۲
وقتی بچه بودم از این‌که کسی دنبالم بدوه و تعقیبم کنه می‌ترسیدم، منظورم توی بازی‌هاست. با جیغ و فغان درمی‌رفتم و بعدِ یه مسافتی که دیگه قلب و نفسم بیش از اون نمی‌کشید وایمیستادم و اجازه می‌دادم منو بگیرن و تموم شه همه‌چیز. حالا بگذریم از این وجه ماجرا که بازنده‌ی بازی بودم و فلان، می‌خوام دیدگاه نغزم رو از این حیث بررسی کنم که موقع ترس، هرچی بیشتر بدوی، بیشتر می‌ترسی و اون شکنجه کش می‌آد. ولی به محض این‌که باهاش روبه‌رو بشی دو حالت می‌مونه: یا در نهایت وحشت می‌جنگی و می‌بَری یا می‌جنگی و می‌بُری اما می‌دونی که یه آخر و انتهایی وجود داره که بیش از اون عذابی نیست. یه جا تموم می‌شه، برای همیشه؛ یا بُردی یا بُریدی. ساده و شیک...

بماند که خیلی وقت‌ها دویدم و ترسیدم و کش دادم اون عذاب رو :|
پاسخ:
چقدرررر حسشو خوب گفتی دختر...
من به هن هن افتادم انقدر دویدم :)) 
هانی هستم
۲۸ خرداد ۹۹، ۲۱:۲۷
جلو بیفت ما هواتو داریم پشت جبهه!

پاسخ:
دستتون مرسی :) 
Faber Castel
۲۹ خرداد ۹۹، ۰۱:۱۹
از پس‌ش برمیای؛ من بهت ایمان داشتم، و همیشه دارم. :)
پاسخ:
مرسی ازت فابر عزیز :)
چاره ای ندارم دگ باید بتونم! 
تنهای او
۲۹ خرداد ۹۹، ۰۵:۵۰
خوشحالم از اینکه هستی و اینجا برقرار هستش عزیزم،همینکه از اوضاع خودت آگاهی داری و با آگاهی داری میری سمت ترست این خودش کلی از راهه یاد یه سخنی از حضرت علی علیه سلام افتادم می فرماید:ذَا هِبْتَ أَمْراً فَقَعْ فِیهِ، فَإِنَّ شِدَّةَ تَوَقِّیهِ أَعْظَمُ مِمَّا تَخَافُ مِنْهُ.هنگامى که از چیزى (زیاد) مى ترسى خود را در آن بیفکن، چرا که سختى پرهیز از آن از آنچه مى ترسى بیشتر است.

شرح و تفسیر حکمت 175 نهج البلاغه

از پسش برمیای ، از پس چه چیزا که برنیومدیم...قلبت مطمئن🙏
پاسخ:
منم خوشحالم ک همچنان هستی، اصلا دیدن کامنتی از دوستان قدیمی و چندین و چند ساله یجور دگ به دل آدم میشینه :)

هزار بار این حدیث رو دیده بودم ولی انگار باید سرم به سنگ می‌خورد تا بفهمم یعنی چی :))

آرا والا ما را ب سخت جانی خود این گمان نبود جدا :/
حامد سپهر
۳۰ خرداد ۹۹، ۰۹:۴۴
اصولا ترس وجود خارجی نداره، چیزیه توی ته ذهن ما اگه با ذهن خودمون مشکل رو حل کنیم برطرف میشه
بقول خودتون خیلی ترسها اونقدر هم ترسناک نیستن که ما فکرشو میکنیم
پاسخ:
موافقم... ذهن خیلی قوی و موثر هست، لازمه یه چیزایی رو اول با ذهنت جلو ببری :)
سهراب
۶ تیر ۹۹، ۱۹:۳۹
چه خوب که بعد از سالها کاملاً اتفاقی دوباره اومدم توی این وبلاگ، تا با این نوشته مواجه بشم. به همین نیاز داشتم. مرسی ...
پاسخ:
چه حال خوبی داشت کامنت شما، بهم چسبید :)

تو کامنتها بلوط خیلی ملموس حسشو گفت، فرار کردن بیشتر از روبرو شدن رعب آوره... 
ف.ع ‏ ‏‏ ‏
۱۵ تیر ۹۹، ۱۰:۵۰
مطمئنم از پسش برمیاید :)
پاسخ:
ممنونم ازت :)
کلا چاره ای ندارم جز اینکه از پیش بر بیام ولی امیدوارم خیلییییی طول نکشه 
آلبرت کبیر
۲۶ تیر ۹۹، ۲۰:۰۶
سلام
ترس هم میتونه عامل جلوگیری از پیشرفت باشه، که به موقع باید جلوش رو گرفت
ولی ترس از شما دکترا بعیده خانوم دکتر 😅
الناز نوبخت
۱۶ مهر ۹۹، ۱۳:۴۱
عالی
سامان رضوانی
۱۶ مهر ۹۹، ۱۴:۰۵
مفید بود ممنون
mona
۲۲ مهر ۹۹، ۰۹:۰۹
حس فوق العاده ایه مقابله با ترس
سایه نوری
۵ آبان ۹۹، ۱۹:۴۸
وقتی میزنیم تو دل ترس و پیش میریم، تازه می بینیم اونقدرهام درد نداشت و میگیم کاش زودتر شروع کرده بودیم... واقعا شگفتی، بعد از ترس ایستاده..
هونیا موتور
۱۴ آبان ۹۹، ۱۹:۲۲
چقد با این حرف که ادم تو دل ترس هاش بره موافقم
اسید سیتریک
۱۴ آبان ۹۹، ۱۹:۴۶
با ترسات بجنگ نزار پیروزشن
محمد علی
۱۹ بهمن ۰۱، ۲۰:۴۱
سلام
حالتون چطوره؟

بعد از مدت‌ها اومدم اینجا، یاد شما افتادم.
گفتم حالی ازتون بپرسم.
پاسخ:
سلااااام ^_^
ممنون خوبم، شما خوبید؟ خوش میگذره؟ 
چه حس خوبیه بعد یه مدت طولانی یه اسم آشنا دیدم :) خیلی خوشحالم کردی

مداد مغزی
۲۰ اسفند ۰۱، ۱۱:۴۰
یادش بخیر
پاسخ:
چه دوران خوشی بود :) 
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">