.: موضوع اینه که هر کدوم از ماها مجموعهای از تمامی لحظاتی هستیم که تا به حال تجربشون کردیم، با تمام آدم هایی که تا به حال شناختیم. :.
دیالوگی از فیلم the vow
اصلاً فیلم قشنگی نبود، نبینید :|
| فقط مدیر گروه من میتونه پنج تا درس رو از شنبه تا چهارشنبه جوری در کل هفته پخش کنه که دو فاکتوریل تداخل داشته باشن ، تاریخ امتحانای سه تا درس در یه روز و یه ساعت باشه ، ساعت هشتِ صبحِ شنبه و ساعت شیشِ عصرِ چهارشنبه کلاس بذاره و شدیداً خود شاخ پنداری مزمن هم داشته باشه |
| مثل اُلفت شیار ۱۴۳ که سالها یه رادیو رو واسه شنیدن خبری از یونس دنبال خودش میکشوند، دارم نشونههات رو دنبال خودم میکشونم ... منم باید رهات کنم تا برگردی، تا آروم شم ... |
عنوان از سیمین بهبهانی
مدتهاست خیلی خوشحال نبودم ، خیلی نخندیدم ، خیلی غصه نخوردم ، خیلی حرص نخوردم ، خیلی ناراحت نشدم ، خیلی نترسیدم ، خیلی ذوق نکردم ، خیلی استرس نگرفتم ، خیلی آروم نبودم ، خیلی آشوب نبودم... مدتهاست حس عمیقی رو تجربه نکردم، انگار همه ـشون تکراری اند. هر چی قرار باشه پیش بیاد پیش میاد، چندان فرقی نداره چقدر تلاش کنی ، چقدر زور بزنی، چقدر دست و پا بزنی یا حتی چقدر دعا کنی ... اغلب هیچ اتفاقی نمی افته ...
[1]
بعضی وقتا فکر میکنم همهی احساساتی که لازمه، تجربه کردم و از اینجا به بعد دیگه احساس جدیدی نخواهم داشت، هر چی هست فقط یه نسخه ضعیفتر از احساساتی که قبلا داشتم.
دیالوگی از فیلم her
دستهگلی که برای من آورده بودی سه تا شاخه رز قرمز و صورتی و سفید داشت، اون روز در تمام زوایای ممکن و غیر ممکن ازشون عکس گرفتم. فکر نمیکردم تو هم از گلها عکس گرفته باشی. خودت عکس یه عالمه رز که توی سطلِ قرمزِ یه گلفروشی بود رو نشونم دادی و گفتی از بین همه شون یکی رو انتخاب کردی. خیلی زود خشک شدن، آخرش انداختمشون دور. یه سری خاطرات تا ته ذهن آدم تیر میکشه مثلاً اینکه تو هر بار که بری گل فروشی یاد من می افتی. منم هر بار که برسم به قصهی گلِ شازده کوچولو ...
| راست ِ راستش اینه که حسود ترین آدم دنیا هم باشی ، اگه جای محسود ( مورد حسد واقع شده ) بودی ، خوشبختترین نبودی ... همیشه همینطوریه ، باید از دست بدی تا به دستش بیاری ...|
بدی هارد های یک ترابایتی این است که کل زندگیات را در خودش میچپاند و باز هم طماعانه برایت جای خالی دارد، بیخبر از اینکه حال و هوای پُر کردن یک ترابایت مال هیجده سالگی بود که گذشت! حالا باقیمانده یک ترابایت هارد بینوا از خالی بودن حسابی توی ذوق میزند. هیچوقت عکسهای فریبندهی پیج اینستای این و آن یا عکسهای پروفایل دوست و آشنا برایم جذابیتی نداشت فقط دلم میخواست عکاسشان را قرض بگیرم یا برای مدتی اجاره کنم. به یک با ذوق جهت اینکه خوش عکسی کمتر استفاده شده ـیمان را گیگ گیگ توی این هارد وامانده بریزد نیازمندیم !
[1]
بهم گفت توی عکسا خوشگلترم ! به نظرتون ازم تعریف کرد یا برم نصفش کنم ؟ :))
تا حالا با صدای گریه خوابیدین ؟ با صدای گریه بیدار شدین ؟ با صدای گریه گزارشکار نوشتین ؟ با صدای گریه غذا خوردین ؟ با صدای گریه لباس پوشیدین ؟ با صدای گریه فکر کردین ؟ با صدای گریه دلتون مچاله شده ؟ اصلاً تا حالا صدای گریه ریتم زندگیتون شده ؟ خب من همشو تجربه کردم ! وقتی هم اتاقیم به علت نامعلومی ده روز تمام بیوقفه گریه میکرد و هیچ حرفی نمیزد و هیچی نمیخورد و هقهق ـش توی گوشم میپیچید و اعصابمو به فنا داده بود. حتی یه بار که تنها بودیم تصمیم گرفتم باهاش حرف بزنم، به این نتیجه رسیدم که یکی از سختترین کارها اینه که مخاطبت زیر پتو در حال گریه کردن باشه و مجبور باشی جملهات رو وسط هقهق ـش یه جوری تموم کنی ! من نمیدونستم چی شده ؟ برای چی این همه اشک میریزه ؟ جوابی برای هر مدل سوالی از این قبیل نداشتم فقط حدس میزدم این حجم ناراحتی میتونه به خاطر یه جریان ناتموم باشه ، یه حرفی که نزده ، یه دعوایی که نکرده ، یه کاری که نکرده ... یه چیز ناتموم ... نمیدونم ... از اون به بعد سعی نکردم سلیقه فیلم دیدنشو به کنکاش بکشم و فیلمهای بهتری رو بهش پیشنهاد بدم. وقتی دیدم با سریالهای کرهای با پایان خوش و خرم لبخند میزنه ...
[1]
از اینکه کتابهایی که خوندم رو لیست نکردم ناراحتم. خیلیهاشون رو از کتابخونه امانت گرفته بودم که حالا اسمهاشون یادم نیست. به خاطر همین تصمیم گرفتم فیلمهایی که دیدم رو لیست کنم تا یادم نره :) [اینجا]