من در غیاب تو کلمات سر بریده بسیاری را شفا داده‌ام ...

درست صد و بیست و هشت ساعتِ تمام است که جمله‌اش پتک‌وار در ذهنم مدام تکرار می‌شود. میان شوخی و خنده و در مسخره‌ترین زمان و مکان ممکن، حرفی زد و هیچ خبر نداشت که ادا کردن همان یک جمله چقدر می‌تواند من را درگیر کند، آشوبم کند، آنقدر که صد و بیست و هشت ساعت لعنتی از شب تا صبح پهلو به پهلو بشوم و از صبح تا شب به خود در گیری بگذرد. حقیقت این است که واژه‌ها وزن دارند، یک وقتها سنگینی می‌کنند آنقدر که زیر بار این حجم سنگینی بیفتی و بشکنی. واژه‌ها دست دارند، گاهی بیخ گلویت را فشار می‌دهند و خفه‌ات می‌کنند. واژه‌ها پا دارند، می‌توانند از رویت رد بشوند تا له شوی. شاید واژه‌ها سلاح هم داشته باشند، خنجری لابد که در قلبت فرو کنند تا در جا بمیری و نیست شوی. واژه‌ها بلدند سرت هوار بزنند، بلدند مجبورت کنند خودت را، اصلاً دنیا را به صلابه بکشی. واژه‌ها شاید با تمام موذی بودنشان در جذاب‌ترین حالت ممکن یادت می‌دهند تا اول خودت را بشناسی بعد باقی آدم‌ها را ...

* عنوان از سید علی صالحی

[1]

ای زبان هم آتش و هم خرمنی / چند این آتش در این خرمن زنی

ای زبان هم گنج بی‌پایان تویی / ای زبان هم رنج بی‌درمان تویی

(タイトルなし) のデコメ絵文字 مولانای جان

سه شنبه ۸ اسفند ۹۶
نظرات (۱۸)
פـریـر بانو
۸ اسفند ۹۶، ۲۱:۰۲
نگران حالتم یکتا... خوب باش لطفا
پاسخ:
خوبم حریر، خوبم :)
فقط درد و دل ... همین ...
פـریـر بانو
۸ اسفند ۹۶، ۲۱:۰۶
درد و دل خوبه؛ سبک می‌کنه آدم رو. اصلا یه وقت‌هایی باید حرف زد تا به حال خوب رسید‌‌‌...
خوشحالم که میگی خوبی :)
پاسخ:
آره میخوام بیشتر حرف بزنم حریر ...

مهربون :)
علی شبانه
۸ اسفند ۹۶، ۲۱:۱۱
چقدر خوب گفته: «رنج بی درمان».
توصیفی که کردی درسته ولی خُب کاریش نمی‌شه کرد لعنتی رو؛ درباره من البته حرفی که می‌شنوم گاهی مثل غذای مسموم می‌مونه که معده نمی‌دونه باهاش چی‌کار کنه، هضمش کنه؟ پسش بده؟ تو خودش نگه داره؟ و در تمام مدت داره باهاش بازی‌بازی می‌کنه؛ حرفای مسموم همین کارو با ذهنم می‌کنن....
پاسخ:
واقعا واقعا آدم یه وقتا نمیدونه چیکار باید کنه ... معلق ِ ...
آسـوکـآ آآ
۸ اسفند ۹۶، ۲۱:۴۰
کاش گاهی اوقات زبونمونو بیرون بیاریم و تو آینه ببینیمش
و بررسی کنیم ببینیم که اصلا زیبا نیست
و کمی بیشتر دقت کنیم و ببینیم با همین یه تیکه گوشت حرفای درشت زدیم؟:)
پاسخ:
اینو ببین ...

http://s8.picofile.com/file/8320531150/images.png
تی رکس
۸ اسفند ۹۶، ۲۱:۵۶
اوهوم نمدونم چرا یه چیزایی هیشوخت هیشوخت فراموش نمیشن
پاسخ:
نه نمیشن ... انگار عمق دارن، ربشه میزنن تا ته وجودت ...
آسـوکـآ آآ
۸ اسفند ۹۶، ۲۲:۰۷
واقعا واقعا واقعا
لازمه بپرسیم اینارو از خودمون . . .
پاسخ:
قدیمیا میگن یه حرف که زده بشه باید هفتاد تا پله بالا بیاد یعنی همین !
Faber The Great
۸ اسفند ۹۶، ۲۳:۱۵
ن و القلم و ما یسطرون
قسم به قلم و آنچه می‌نویسد. :)
پاسخ:
میدونی روز قلم کی هست ؟ :)
مهرداد
۸ اسفند ۹۶، ۲۳:۵۸
واژه ها در بند ما هستن تا وقتی به زبان نیاوردیمشون،اما وقتی به زبان آوردیم دیگه ما هستیم که بنده ی اونایم(فکر کنم از امام علی (ع) هست)، باید سنجیده و به وقت خودش آدم حرف بزنه، و یا حتی بعضی وقت ها هیچی نگه بهتره،
واژه ها شادی میارن، واژه غم و درد و رنج میارن.....
پاسخ:
آره آره واژه ها قدرتمند هستن ... 
نرگس
۹ اسفند ۹۶، ۰۰:۰۴
دوست داشتم حرف دلت از واژه ها ....
پاسخ:
نرگس ممنون که هنوزم هستی :)
منتظر اتفاقات خوب (حورا)
۹ اسفند ۹۶، ۰۸:۴۹
یه زبون چند گرمی چه ها که نمیکنه!
پاسخ:
امان امان امان ...
تنهای او
۹ اسفند ۹۶، ۱۵:۴۶
بعد از 128 ساعتت بخیر رفیق
چیزی نمی تونم بگم
زبان لعنتی ام بند میاد از درد های بی درمان

بگذر از این ساعت های سپری شده
گوشت و بده به صدای بهار

مراقب خودت باش یکتای جان
پاسخ:
هیچ وقت بهار رو دوست نداشتم ! 
بذار دلم خوش باشه به همین اسفند که عجیب دلبری بلده ...

مهربون :)
Faber The Great
۹ اسفند ۹۶، ۱۸:۴۰
زادروزت :)
پاسخ:
:)))
خاتون ..
۹ اسفند ۹۶، ۲۳:۳۴
چقدر دلنشین بود این مطلب..
با یکسرى حرف ها چه دنیا هایى که نابود و چه روح هایى که ازرده نمیشه!
پاسخ:
عین که شمشیر دو لبه می مونه ...
خمار مستی
۱۱ اسفند ۹۶، ۱۳:۳۱
امان از هجوم کلمات وقتی که باعث شورش افکار می‌شود... آن وقت‌ها نمی‌شود امنیت درون را تضمین کرد
پاسخ:
نمیشود که نمیشود که نمیشود ...
گندم بانو
۱۱ اسفند ۹۶، ۱۹:۱۶
واژه‌ها گاهی آدمو میکشن.
پاسخ:
گاهی ...
میکشن ...
آقاگل ‌‌
۱۲ اسفند ۹۶، ۰۰:۳۷
شاید مرتبط. و شاید بی ارتباط. ولی:
‎درد یک پنجره را پنجره‌ها می‌فهمند...
پاسخ:
معنی کور شدن را گره ها میفهمند

سخت بالا بروی ، ساده بیایی پایین

قصه تلخ مرا سُرسُره ها می فهمند

 

یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن

چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند

 

آنچه از رفتنت آمد به سرم را فردا

مردم از خواندن این تذکره ها می فهمند

 

نه نفهمید کسی منزلت شمس مرا

قرن ها بعد در آن کنگره ها می فهمند


+ کاظم بهمنی 

بهار ..
۲۲ اسفند ۹۶، ۱۳:۱۲
یکتااااااااا
سلاااااااممممم منو یادته؟😊

خاله ت بودمااااا یادت اومد؟😁

خوبی رفیق؟ رمز وبلاگم گم شده بود پیداش کردم وای هنوز مینویسی دیونه؟ تو از همه ی بچه های اون زمان با وفا تر شدی به این وبلاگ. من و نوید و آدم و حوا و تو و... اوف چه خوش بود هی آپ میکردیم بعد میرفتیم میگفتیم آپ کردم بیا نظر بده ههههههههه ای روزگار

خوشحال شدم وبلاگتو سرزنده دیدم باز رفیق
موفق باشی❤
پاسخ:
سلام سلاااااااام

بله که یادمه ... مگه میشه یادم بره ؟ :)
آره من که چسبیدم به همین نیمه سیب سقراطی ام، تکون هم نمیخورم :))

دیدن اسمت روی کامنت خیلی خوشحالم کرد دوست قدیمی :)


میم . الف
۲۷ اسفند ۹۶، ۱۶:۵۹
فقط عکس!😐😐😐
پاسخ:
واضح و شفاف هست 
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">