وسط مرتب کردن وسایلم، مقدار قابل توجهی پول پیدا کردم! (مقدار قابل توجه برای یک عدد دانشجوی ارشد بیکار یعنی 600 هزار تومن!) بعد یادم اومدم قبلاًترها پسانداز خود جوشی داشتم و هر چند وقت یک بار با ذوق و شوق برای خودم هدیه میخریدم. دنبالِ چیزایی بودم که دوستشون داشتم و میخواستم که داشته باشمشون، یادمه هر از گاهی پولامو میشمردم و دل تو دلم نبود که زودتر به هدفم برسم. خوبه که اسکناسها تاریخ انقضا ندارن اینجوری دلم بیشترتر میسوخت! از کِـی معجزه خرید درمانی رو یادم رفت ؟ از کِـی دیگه پسانداز نکردم ؟ از کِـی دیگه چیزی رو برای داشتن و خریدن پیدا نکردم ؟ از کِـی خودمو خستهی هدفهای بلند مدت ِ خیلی دور کردم و غصهشونو خوردم و هدفهای کوتاهمدتِ دلبر رو جدی نگرفتم ؟ از کِـی از ذوق و شوق افتادم ؟ از کِـی یادم رفت خودم ُ خوشحال کنم ؟
[1]
انسان وقتی دلش گرفت از پی تدبیر میرود، من هم رفتم ...
سهراب سپهری
جمله اخر بسیار زیبا بود