[ساعاتی پیش]
مامان : یکتا الان شام بیارم ؟
من در حال درس خوندن : مامان من میل ندارم، شماها بخورید.
مامان : ع ! ناهارم نخوردی که !
من : آره ! معدهام درد گرفته. سنگینم اصلاً. چیزی نخورم بهتره.
مامان : خب پس بیا شام !
من : مامانم من میل ندارم ، نوش جان.
مامان : عدس پلوی ظهر هم برات کنار گذاشتم با ته دیگ سیب زمینی، پاشو بیا...
من : الان نمیخورم، باشه حالا آخر شب گشنهام شد میخورم، ممنون.
مامان اشاره به برادرم : پاشو برو خواهرتو صدا کن بیاد شام !
من : :|
مامان اشاره به بابام : پاشو برو دخترتو صدا کن بیاد شام !
من : :|
مامان : یکتاااااااااا بیااااااااااااا شااااااااااااااااااااام ! سرد شدااااااااااا !
من : [ خیره شدن به دوربین]
چون اگه شام نمیخوردم مامانم کلی غصه میخورد که وای این دختره ناهارم نخورده، شامم نخورده، لاغر میشه زشت میشه، گشنه تشنه داره درس میخونه، سرش درد میگیره، درس رو نمیفهمه، امتحانشو بد میده، میافته، مشروط میشه، درسش طول میکشه، دیرتر شاغل میشه، دیرتر ازدواج میکنه، کلاً بدبخت میشه، نابود میشه :)) دیدین که ؟ مامانا بلدن تا ته همه چیز غصه بخورن. به همین دلیل منم به زور رفتم شام خوردم. هر چند الان گلاب به روتون دارم بالا میارم ولی مامانم غصهمو نمیخوره.
[آیکون چایی نبات بخورم بشوره ببره ]
[1]
درسته ته تغاریهای خونه رو همه بیشتر دوست دارن ولی مامانا با حضورِ اولین بچههاشون مامان شدن و حسشو تجربه کردن :) پرچم بچه اولا همیشه بالاست!