همه ، همیشه ، همه جا حتی صوری و به صرف کلام ، معتقدند که قضاوت کردن اشتباه است. اشتباهتر میدانی چیست؟! این که قضاوت اشتباهت را بیان کنی ، به واژه بکشی و خواه ناخواه آن را به ذهن بقیه تزریق کنی! نمیدانم چه کسی ، کجا ، چه موقع ، برای چه در گوش ما دخترها پچ پچ کرد و از پسرها بد گفت! که فلاناند و بهمان... که از آن موقع هر خوبی دیدیم گذاشتیم به حساب بدیهای نکردهشان! که هی گارد گرفتیم! که بدیهایشان را هی بولد کردیم و این خوبی و مردانگیها فراموشمان شد... بیا یادمان بیاید که در تاریکی غروبهای زمستان دُز مردانگیاش آنقدری بود که تاکسی را برای دخترها بگذارد و خودش برود سراغ ماشینهای شخصی ؛ در ترمینال آنقدر حواسش بود که بی هیچ حرفی ، چمدان سنگینات را روی هوا بلند کند ؛ به قدری قابل اعتماد بود که بتوانی حرفت را بدون ترس بزنی... ؛ آنقدری مهربان بود که پروژهاش را با تو نصف کند ؛ و شاید در دنیای مردانهاش آنقدری تنها بود که سنگ صبور خطابت کند ؛ و حتماً آنقدری از احساسات سر در می آورد که نگران ِ نگرانیهایت باشد ؛ و من خودم دیدهام ذوق و قریحهاش را چنان روی واژهها سُر میداد که انگار واژهها جادو شده باشند ، سحر شده باشند... بیانصافیست دنیای مردانه را تا این حد زمخت و بیروح بدانیم ، بیا مومن باشیم به رنگی رنگی بودن ِ این دنیای مردانه که برایمان سیاه ترسیم کرده بودند ...
خوشبختی مگه چیه ؟؟؟
مگه میشه با خوندن این پست و داشتن همچین دوستای بامعرفتی خوشبخت نبود ؟؟؟ مگه میشه ؟؟؟
دی ماه سال 89 :
| اولین امتحان ترم دوره کارشناسی | فیزیک (1) | ساعت 8 صبح | خیلی میترسیدم | زیاد بود | سخت بود | محیط جدید بود | میانترم ـش رو افتضاح داده بودیم ، من 2 از 8 شده بودم | تموم سوالای میانترم جدید بود و فضایی | قرار بود 20 نمره پایان ترم امتحان بدیم | استاد مشهدی بود | این بار سوالاش آدم وار بود | امتحان ترم رو عالی دادم و 18.5 شدم | جز ماکس های کلاس بودم |
دی ماه سال 94 :
| اولین امتحان ترم دوره کارشناسی ارشد | کوانتوم پیشرفته (1) | ساعت 8 صبح | میترسم | زیاده | سخت | محیط جدید | میانترم ـش رو افتضاح دادیم ، نمره خوبی نمیگیرم | تموم سوالای میانترم جدید بود و فضایی | قرار 20 نمره پایان ترم امتحان بدیم | استاد مشهدی است | این بار سوالاش آدم وار ؟؟؟ | امتحان ترم رو عالی میدم ؟؟؟ | پاس میشم ؟؟؟ |
[ غر نوشت ]
+ تاسف برانگیز که دغدغه های 18 سالگیام با 23 سالگیام هیـــــــــــــــــچ فرقی نداره :|
+ خسته م ، استرس دارم در حد مرگ ! کمی انگیزه و حس خوب و امیدواری و دلگرمی لطفاً ... :)
+ میدونم درک میکنید چرا کامنتای پست قبل با وجود اینکه خونده شدن تایید نشدن ! ممنون رفقا 3>
+ 14 - 19 - 24 اُم دی امتحان دارم ، امتحان خـــــــــــــــــــــــــــــر است :/
هر صبح شنبهی این پاییز رو من رفتم ترمینال تا برم خوابگاه ! هر دوشنبه بلیط رزرو کردم برای برگشت به خونــه ! من تموم ساعت 7-10 صبح های شنبه و ساعت 18-21 سه شنبه رو توی جاده بودم و آهنگ پلــی کردم ! حتی راننده اتوبوس شنبه صبح ها همون همیشگی بود و راننده سه شنبه ها تموم پاییز یه فیلم رو توی اتوبوس برای مسافرهای همیشگی اش پخش کرد . من همه ی یکشنبه ها رو خسته بودم و همه دوشنبه ها رو به خستگی درکردن طی کردم و تا لنگ ظهر توی تخت طبقــه پایین سمت چپ اتاق 22 غلت زدم ! من هیچ کدوم از چلوماهی های سلف رو لب نزدم ! من تموم پاییز رو از مسیرهایی پیاده روی کردم که برگ های بیشتری زیر پام به خش خش بیفته ! با این همه تکرار من همه ی این پاییز رو کیف کردم ، خندیدم ، من همه این پاییز رو بدو بدو داشتم .. همه این پاییز رو ... من سه تا از رویاهامو توی این پاییز به چشم دیدم ، لمس کردم و حظ بردم ... این پاییز بهم فهموند رویاهایی که توی پاییز یه واقعیت از زندگی ت میشن ، یه جور دیگه ای دل چسب اند و خواستنی ! من این پاییز رو عاشق بودم ! این پاییز برام نه که غم نداشت ! داشت ... حتی شاید دردهاش دُز بیشتری داشت و هنوزم ادامه داره ! ولی وقتی خودت انتخابش کنی پای تموم غم و غصه ش هم میایستی . این پاییز حتی غروب هاش پر از کِرکِر خنده بود ... من انقـــدری این پاییــز رو دوست داشتم که توی اولین شب نبودنش دلتنگش شدم ... من اعتراف میکنم تا حالا هیــچ پاییــزی رو دوست نداشتم ، من از تموم پاییز ها متنفر بودم ولی این پاییز بهترین فصل عمرم بود با تموم بدوبدو هاش و فشارهای عصبی اش و حتی گریه هاش ... من این پاییز رو عاشق بودم ... عاشق ...