رو برگرداندن به راهی دیگر ، گاهی راهی ست برای خودش ...

بعد از بیست و اندی سال به این نتیجه رسیده‌ام که یک وقت‌هایی وسط زندگی، درست همان جایی که زیر پاهایت در حال ِ خالی شدن است و قلب ـت از ترس به گرومب گرومب افتاده و دستانت یخ کرده، چاره این است که قید تمام نداشته‌هایت را بزنی و به داشته‌هایت پناه ببری و خودت را میان ـشان قایم کنی! باید یک جوری خودت را بین شلوغ پلوغی ِ داشته‌هایت ولو کنی که حتی احتمال ِ فکر کردن به نداشته‌هایت را در خواب هم نبینی! باید خودت را وسط منگنه‌ی داشته‌هایت با تمام باید ها و نبایدها ـشان بگذاری، باید بسم الله راهی را بگویی که مجبورت می‌کند تا ته ِ تهش بروی ... گاهی باید از راه حل هایی که بلدی برای خودت مشکل بتراشی تا حواس‌ـت از نداشته هایت پرت شود، می‌دانم روش بزدلانه‌ای ـست ولی مگر همیشه و همه جا می‌شود قوی بود و تاب آورد؟! شاید راهی برای ادامه‌ی بقا باشد، مثل یک جور فرار، یک مدل استتار ، یک حالت تدافعی موقت. هر روزنه‌ای میان عقربه‌های زمان، محرک ِ اظهار ِ وجود ِ نداشته هایت خواهد بود، به هر حال سکون در هر حالتی و هر جایی به مرداب می‌رسد، بو می‌گیرد، پایین می‌کشد و می‌میراند. یک وقت‌ها لازم است خودت را به بدو بدو بیندازی، یک جوری که از تمام ساعت‌شمارها و دقیقه‌شمارها و ثانیه‌شمارها جا بمانی! یک وقت‌ها باید قاطی ِ همین بدو بدو ها زندگی کرد، قاطی ِ همین شلختگی‌های روزانه، قاطی ِ این یک ربع چُرتی که به هشت ساعت خواب ِ کامل می‌ارزد، یک وقت‌ها باید خودت را میان داشته‌هایت گم کنی رفیق ... گم ِ گم ...


[بسته پیشنهادی نیمه سیب سقراطی]

لافکادیو + باریکه راه شهود + گفت و گو های خودمانی

پنجشنبه ۳۰ مهر ۹۴
هر چه از من یا من ِ من ، در من ِ من دیده‌ای ...

حالا من یک "نیمه" سیب سقراطی واقعی هستم! درست نیمه‌ی نیمه! آنقدر فیفتی فیفتی‌ام که از خط چین‌های افتاده روی زندگی‌ام می‌شود بُرش زد. نیمه‌ی اولم در خوابگاه روی تخت پایین ِ سمت چپ سکونت دارد ، صبح‌ها چای نپتون یا قهوه و نسکافه فوری می‌خورد ، هوس عدس پلوی مامان‌پز خانگی با سالاد شیرازی را می‌کند ، به روش سنتی و با دست لباس‌هایش را می‌شوید ، هر شب در صف شام می‌ایستد ، با چادر گل گلی در محوطه‌ی خوابگاه رفت و آمد می‌کند ، کلی ظرف می‌سابد و به سلیقه‌ی نداشته‌ی بعضی‌ها فحش می‌دهد ، نصف شب‌ها با هم قطارها کلی هِـر و کِـر راه می‌اندازد تا خوابش ببرد ، تلویزیون ندارد و دسترسی به نت ـش محدود است پس به اجبار درس می‌خواند تا ساعت‌ها کمتر کِـش بیاید ، محکوم به پوشیدن مقنعه‌ی مشکی نفرت‌انگیز است ، دو کیلو لپ‌تاپ را از دانشگاه می‌برد خوابگاه ؛ از خوابگاه می‌برد دانشگاه ، هر روز با کلی آدم در خوابگاه و دانشگاه و هر ورودی و هر راهرو و هر اتاق سلام و علیک می‌کند و کلی بدو‌ بدو دارد برای شروع نصف دوم هفته ! نیمه‌ی دومم خوابیدن در تخت خودش با بالش و پتوی خود خودش را تجربه می‌کند و زیادی خوش به حالش است ، صبح‌ها چای دم کشیده را با لذت بو می‌کشد و کافی ـست تنها دکمه‌ی ماشین‌لباس‌شویی را بفشارد ، دغدغه‌ی لباس اتو کرده ندارد ، پشت میز همیشگی‌اش در سکوت محض درس می‌خواند ، از دسترسی مداوم به نت ذوق زده می‌شود و حضور مجازی‌اش را تقویت می‌کند و همچنان به آپ‌های دوستانش نمیرسد که نمی‌رسد ، به حرفهای در دل مانده‌ی کل خانوداه گوش می‌دهد ، اشکالات درسی برادرکش را برطرف می‌کند ، بدون ِ استرس ِ شرایط یاالله* این طرف و آن طرف می‌رود ، خندوانه می‌بیند ، آلرژی ـش کمتر می‌شود ، شال‌های رنگی رنگی می‌پوشد و کلی بدو بدو دارد برای شروع نصف اول هفته‌ی بعدی ! حالا من یک "نیمه" سیب سقراطی واقعی هستم! درست نیمه‌ی نیمه! آنقدر فیفتی فیفتی‌ام که از خط چین‌های افتاده روی زندگی‌ام می‌شود بُرش زد...


* شرایط یاالله اسمیِ که روی وقتایی گذاشتیم که آقایون میان داخل خوابگاه یا اطرافش برای تعمیرات و خدمات و اینجور چیزا :)

پنجشنبه ۱۶ مهر ۹۴
:)


+ کم‌کم میام می‌خونمتون ! فعلاً دسترسی به نت برام کمتر شده ؛)

+ در حال حاضر برای پست جدید حرفم نمیاد ،این پست رو گذاشتم تا از شر حال و هوای پست قبل خلاص بشم :)

+ پاییزتون قشنگ ...

+ [ خیلی ممنونم مهرزاد بانو ، آدرسی که ازت دارم تخلیه شده ! خیلی ممنون بابت لطفی که بهم کردی ؛) ]

چهارشنبه ۱ مهر ۹۴