از این روزها و ساعتها و دقایق و ثانیههای آخر هر سال متنفرم که خودش به اندازهی یک قرن طول میکشد و کِش میآید تا تکتک نداشتهها و نیستها و حسرتها و نرسیدنها و نشدنها و نبودنها و آههای عمیق؛ هجوم بیاورند و بخواهند حسابشان را صاف کنند و انتقام بگیرند و تو نه زورت به عقربههای ساعت برسد تا چنگ بزنی و نه بتوانی زودتر هُلشان بدهی که هر جایی باشند جز این مختصات زمانی شوم که دست آخر بغض گندهی غیر قابل قورتی میشود و یک حول حالنا بدهکار خودت میشوی و تا بخواهی دعا کنی و به شُدنی شدن ِ آرزوهایت خوش باور شوی؛ دور جدید چرخش زمین آغاز شده و ... القصه ... لابد فلسفهی خانه تکانی از همین جا شروع شده، همین که آنقدر بشوری و بسابی و برق بیاندازی و خودت را مشغول کار کنی تا این آخرینهای لعنتی تمام شود، بگذرد ... سال نو شود ... بیهیچ احساس کهنگیای ...
.: بهارتان سبز سبز سبز :.
[1]
عیدانه ...[2]
دانلودانه ...سر اومد زمستون / شکفته بهارون / گل سرخ خورشید باز اومد و شب شد گریزون / کوهها لالهزارن / لالهها بیدارن / تو کوهها دارن گل گل گل آفتابو میکارن ...