:)
و شاید این
تنهای پاییزیست که
آرزو های خویش را
روی بیکران چشمهای تـــو
قمار میکنم ...
+ رویا کاسپند
و شاید این
تنهای پاییزیست که
آرزو های خویش را
روی بیکران چشمهای تـــو
قمار میکنم ...
+ رویا کاسپند
از آمدنِ بهار و از رفتنِ دِی
اوراقِ وجودِ ما همیگردد طی
مِی خور، مخور اندوه که فرمود حکیم:
«غمهای جهان چو زهر و تریاقش مِی»
خیام
خاطرهی خوب کسی شو ...
حتی اگر قرار بر همیشه ماندن نیست،
آنی شو که وقتی در ذهنش آمدی،
چشمانش تو را لـــو بدهند ...
صابر ابر
سنجاق شد به اینجا
میترسم، مضطربم و با آنکه میترسم
باز با تو تا آخر دنیا هستم
میآیم کنار گفت و گویی ساده،
تمام رویاهایت را بیدار میکنم
و آهسته زیر لب میگویم
برایت آب آوردهام، تشنه نیستی ؟
سید علی صالحی