| به طرز عمیقی کار دارم و به طرز مزخرفی بیکارم و بطور ابلهانهای نه به کارهام میرسم نه از بیکاریم لذت میبرم. اتاقم به طرز حال بهمزنی شلوغ و نامرتبه و من بطور بیتفاوتی دست به هیچی نمیزنم. تنها چیزی که توی این حجم ول کردن همه چی ته دلم رو مور مور میکنه اینه که یکشنبه جواب استادمو چی بدم وقتی هیـــــچ کاری نکردم. فقط دارم دنبال یه بهونه میگردم حتی حوصلهام نمیکشه این نیمچه استرس رو تبدیل به یه نیرو محرکه کنم. نه خستهام، نه غمیگن، نه آشوب، نه نگران. شبیه یه هیچ محض و مطلقم که افتاده روی دور برای هیچ بر هیچ مپیچ! |
باید زودتر از اینها میفهمیدم، خیلی زودتر. همان وقتهایی که قوت غالبم کارتون دیدن بود و ذوقِ دیدن برنامهی کودک شبکه دو در ساعت نه صبح و پنج عصر را داشتم. خیلی طول کشید اما بالاخره فهمیدم حتما نباید وِرد جادویی زیزیگولو را خواند و کارهای بزرگ کرد، لازم نیست آقای ماسک باشی و با زدن یک ماسک چوبی نشدنیها را شدنی کنی یا مثل میومیو قرار نیست در موقعیتهای مهم زندگی ظاهرت عوض بشود و ستارهها به دور سرت بچرخند. بدون هیچ سِحر و جادویی انگار هر کدام از ما یک ورژن استثنایی و خاص و ویژه داریم که هویدا شدنش در بحرانها نجاتبخش است. اصلا یک وقتهایی مسبب آرامش و خیالِ راحت برای روزهای آتی ست. همینکه من از یک دختر آرام و ملاحظه کار به دختری جسور تبدیل میشوم که همهی گفتنیها را صریح و بیمحابا به زبان میآورد و هی حس خوب و حس قدرت در وجودم قل میزند که اتفاقا همیشه هم نتیجه بخش و کارساز است، همینکه آرامش این روزهایم را مدیون همین ورژن استثنایی هستم، اینکه چند وقت پیش با جسارتی از همین نوع گفتم "میدونم شما و آقای دکتر حق دارید بهترین و شایستهترین انتخاب رو داشته باشید، حتما هم مثل همیشه خوب از پسش برمیایید، دوست دارم جز اولویتهاتون باشم و بدونید اولویت شما در اولویت زندگی من تاثیر داره." بیانش عین رها کردن یک وزنهی سنگین بود که راحتم کرد. حالا مطمئنم نتیجه هر چیز ممکن و غیر ممکنی که باشد من آرامم، از خودم راضیام و از این بابت دغدغهمند نیستم. هی برای خودم کیف میکنم*، نفس های آرام عمیق میکشم، خودم را خیلی دوستتر میدارم، با یک لبخند پت و پهن منتظر یک پاییز چالشی هستم و این روزها بلند بلند میخوانم "سل لا سل دو - سل لا سل دو - سل لا سل ر - دو"
* البته اگر این قیمتهای دوبله سوبله شده بگذارند :|