این حجم اعتمادت به من، همونقدری که برام ارزشمنده، سنگین هم هست. بیشتر از اونی که جنبه و ظرفیتشو داشته باشم سنگینه و سنگین، اون قدر که میتونم زیر بار مسئولیتش له شم، متلاشی شم، از هم بپاشم. اونقدر که منو بترسونه، اونقدر که فراریم بده، اونقدر که هضم کردنش مدتها برام زمان ببره، اونقدر که تو و مشتقاتت بشین اولویت اولم، که هی به افکارم هجوم بیارین و همه چی رو بپوشونین و سایه بزنین رو همهی دار و ندارم، همهی هست و نیستم ... چیکار باید کرد؟ چیکار باید کرد با این سفره دلت که برام پهن کردی و هیچ با خودت نگفتی این دختر تو این آشوب چیکار باید کنه؟
[1]
من پریشان تر از آنم که تو میپنداری
شده آیا ته یک شعر ترک برداری؟
مریم قهرمانلو