نمیدونم چندین سال پیش توی هیجده نوزده سالگی، وقتی که اشعار دکتر شریعتی یا حمید مصدق رو از روی کتاب واسه پست جدیدم تایپ میکردم و سر جمع با خودم سه نفر هم نبود که صفحهی لُخت وبلاگم رو بخونه و سالی یه بار یه رفرش بزنه؛ چرا این همه برای انتخاب قالب وقت صرف میکردم و کل پیچک دات کام رو ساعتها با دایال آپ زیر و رو میکردم و حتی از دیدن اسپم هم ذوق میکردم !
مثل حالا که نمیدونم جواب این صد و شصت و هفت نفر رو چی بدم؟! از چی براشون بگم؟! اصلاً نمیدونم باید برای خودم بگم یا این صد و شصت و هفت نفر؟! راستش دیگه مطمئن نیستم نیمه سیب سقراطی فقط مال من باشه که راحت بتونم بگم چهار دیواری اختیاری، وقتی کوچکترین اشتباهات نگارشی از طرف شما بهم گوشزد میشه، وقتی اگه خوب ننویسم و قابل قبول نباشم پسرفتم رو بهم یادآوری میکنید، وقتی مخاطب این همه با دقت نیمه سیب سقراطی رو رصد میکنه ... وسط همهی این ندونستنها خوب میدونم یه چیزی تا ابد منو به اینجا وصل میکنه، به این وبلاگ، به این نیمه سیب سقراطی، به همهی صد و شصت و هفت نفرتون :) حسِ لذت بخشِ کلیک روی "انتشار" که همه ـمون رو اسیر این مجازستان کرده، اصلاً همین شروع نقطهی شش سالگی نیمه سیب سقراطی یعنی خیلی دوستتون دارم رفقای جان :)
[1]
90 - 91 - 92 - 93 - 94