سن و سال مشخصی ندارد ولی قطعاً از یک جایی به بعد که شلنگ تختههایت را انداختی، بچه بازیهایت را در آوردی، خودت را غرق در چیزهای جدید کردی و جاست فور فان زندگی کردی و تا جایی که میشد اشتباه کردی، تجربه درو کردی و یاد گرفتی؛ میفهمی وقت آزمون و خطا تمام شده است و حالا وقت آن رسیده که برای هر قدم، کلی بیخوابی بکشی تا بتوانی درستترین تصمیم ممکن را بگیری. از این به بعد دائم در جنگی، در بیداری با خودت، در خواب با تمام دنیا. چند سالی هست که دست از این سرخوشیها کشیدهام و در راهی افتادهام که با همهی گنگ و مبهم بودن، عجیب تاریک است. کورمال کورمال قدم برمیدارم چون فهمیدهام همانقدر که راهِ برگشتی نیست، باید جلو هم رفت. دوستی میگفت زندگی مثل یک مسیر با کلی کوه و دره و مانع است. یکی با طنابی که در درست دارد میرود، یکی هم با چنگ و دندان. بمانی و بنالی و درجا بزنی چیزی عایدت نمیشود. این روزها برای بقا محتاطانه با حرص و ولع به همه چیز چنگ میزنم چون خوب میدانم، هر کسی راهی دارد برای رفتن و با تمام این تن خستگیها چارهای نیست جز همین "رفتن".
* عنوان از مولانای جان
حتی اگر مرگی فراتر از یک مرگ،
و دردی فراتر از یک درد،
انتظارم را بکشد. :)
آب روانیست
که تا جاری است
دلنگیز است،
وگر ماندی،
لجنزاری ...
امیدوارم خوب باشی.
میتونم این حرفت رو تا حدودی درک کنم ، اینکه راهی که در پیش گرفتی گنگ و مبهم و تاریک هست ؛ اما به نظر میرسه که به مرور از این گنگ و مبهم و تاریک بودن درمیآی و..... به نظر میرسه برای همه ما اینطور هست.
در این شب سیاهم ، گم گشت راه مقصود ؛
از گوشهای برون آی ، ای کوکب هدایت
از هر طرف که رفتم ، جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان ، وین راه بینهـایت
ای آفتاب خوبان ، میجوشد اندرونم
یک ساعتم بگنجان ، در سایه عنایت
این راه را نهایت ، صورت کجا توان بست؟
کش صد هزار منزل ، بیش است در بدایت
هر چند بردی آبم ، روی از درت نتابم ؛
جور از حبیب خوشتر ، کز مدعی رعایت
عشقت رسد به فریاد ، ار خود به سان حافظ
قرآن ز بر بخوانی ، در چارده روایت.((حافظ))
سالهاست برام سوال هست که کسانی مثل حافظ و حضرت علی و..... چه چیزی در مورد پروردگار عالم متوجه شدند و دیدند که با وجود سختی ها و رنج های بسیار زیادی که در زندگی متحمل شدند ، عاشق و دلباخته پروردگار عالم شدند و.... همچنین من فکر میکنم و به نظر میرسه که کسانی مثل رسول اکرم و حضرت علی و مولانا و حسین الهی قمشه ای و.... راه مقابله با این تاریکی ها و درمان دردها و رنج هارو برای ما با خودشون به همراه آوردند اما کمتر کسی هست که واقعا به دنبال درمان باشه ، و به نظر میرسه اکثر ما انسانها بنا به دلایلی دوست داریم این دردها و رنج ها و تاریکی ها همچنان با ما باشه و همراهمون باشند. یادم میآد از اُشو خواندم که میگفت: "نفس انسان" غم ها و رنج ها و مشکلات رو دوست داره ، و اینها مواردی هست که "نفس انسان" از اون تغذیه میکنه و به حیاتش ادامه میده. من وقتی به خودم و کارهام نگاه کردم دیدم در زمینه من داره درست میگه ، و درسته که در ظاهر عنوان میکنم درد و رنج و تاریکی رو دوست ندارم اما در عمل راهی رو میرم که به این موارد ختم بشه و برسه!
یا خیلی ها در حرف میگن دروغ بد هست و به رنج و تاریکی منتهی میشه و ادعا میکنند دروغ گفتن رو دوست ندارند ؛ اما در عمل میبینیم که خیلی هم دوستش دارند و با عمل میگن: دروغ گفتن نه تنها اصلا بد نیست بلکه خیلی هم خوب و مفید هست و باید باشه!!!
به حرف ها و ادعاهامون نگاه نکن ، ببین در عمل چطوری داریم رفتار میکنیم.
به قول شاعر: دو صد گفته ، چون نیم کردار نیست.
که اشتباه نمیکنند!
باید راه افتاد،
مثل رودها که بعضی به دریا میرسند
بعضی هم به دریا نمیرسند.
رفتن، هیچ ربطی به رسیدن ندارد!
(سیدعلی سیدصالحی)
درک میکنم!!! اما شاید یه روزی نظرت تغییر کرد ، در زمینه همین حرفت و همین لحظه از زندگیت! ( اینکه در مورد تو صادق نیست و.....!) هم شوخیه و هم جدی :)
Goodbye