بهش گفته بودم خیلی وقته دیگه به هیچ نشونه ای اعتقاد ندارم. گفته بودم مگه کائنات بیکاره بشینه به من چشمک بزنه. بهم گفته بود امید نوره، روشنایی نوره و نور نشونه ست، وقتی نور رو پیدا کنی یعنی معجزه توی مشتته. گفتم معجزه واسه قصه هاست، واقع بین باش! و راستش دیگه دلم نیومد باورش رو خراب کنم و این بار توی دلم با خودم گفتم وقتی ذهنت روی یه موضوع تمرکز کنه، میتونی همه چیزهای بی ربط هم به اون موضوع ربط بدی، انگار که همه چیز برای تو جهت گیری کنه. چند دقیقه بعد برام پیام فرستاد " یَا نُورَ النُّورِ یَا مُنَوِّرَ النُّورِ یَا خَالِقَ النُّورِ یَا مُدَبِّرَ النُّورِ یَا مُقَدِّرَ النُّورِ یَا نُورَ کُلِّ نُورٍ یَا نُورا قَبْلَ کُلِّ نُورٍ یَا نُورا بَعْدَ کُلِّ نُورٍ یَا نُورا فَوْقَ کُلِّ نُورٍ یَا نُورا لَیْسَ کَمِثْلِهِ نُورٌ " و بعدش دیگه حرفی برای گفتن نبود. من همیشه به همه چی مشکوک بودم! به نور، معجزه، امید. به توکل، قضا، قدر، سرنوشت، تقدیر. از همون وقتی که توی کتابهای دین و زندگی، سرنوشت تغییر پذیر و سرنوشت تغییر ناپذیر رو سعی کردم بفهمم و نتونستم هضمش کنم جای شک و شبه ش برام مونده. میگن درد که به درازا بکشه به رنج میرسه. و یه تجربه هایی، یه حرفهایی، همون ها که عجیب به دل آدم میشینه و یهو بنگ(!) مثل یه چراغ همه تاریکی های ذهنت رو روشن میکنه، درست از نهایت رنج کشیدن میاد. دیروز داشتم از جلوی تلویزیون رد میشدم، رفتم که خاموشش کنم ولی نشستم پاش. نمیدونم چه برنامه ای بود. من فقط بیست دقیقه آخرش رو دیدم. جریان این بود که یه خانم بعد از اینکه همسرش فوت میکنه، تنها پسرش هم سرطان میگیره و در نهایت پسرش هم از دست میده. بعد همه چیزش رو میذاره و یه بیمارستان برای بیماران سرطانی توی شیراز میسازه. وقتی داشت از درد و رنج حرف میزد یه حرفی زد تا ته ذهنم تیر کشید از اون حرفها بود که باید برای رسیدن بهش کلی تاوان داد. از اون حرف ها که از اعماق رنج کشیدن میاد. از اون حرفها که برات بولد میشه و میای توی وبلاگت مینویسی تا یادت بمونه. گفت "من فکر میکردم تدبیر به سرنوشت اولویت داره ولی زندگی بهم فهموند این سرنوشت هست که به تدبیر اولویت داره." بنگ(!)
* عنوان از سعید شیروانیمنبع درد خودش، باعث آرامش ماست ...
سلام
به نظرت کدامش بهتره؟ و تو ترجیح میدی کدامش در زندگیت حکم فرما باشه؟ اینکه تدبیرت به سرنوشتت اولویت داشته باشه ، یا برعکس ، و این سرنوشت باشه که به تدبیرت اولویت داشته باشه؟؟
من در زندگی اینطور دیدم و متوجه شدم ، اینکه اکثر انسانها از روی جهل و ناآگاهی و نفس پرستی دوست دارند تدبیرشون به سرنوشت اولویت داشته باشه و وقتی میبینند اینطور نیست بسیار اذیت و آزرده میشند.(شاید چون فکر میکنند از پروردگار بزرگ و دانای عالم بیشتر می دانند و بهتر میفهمند.). اما برخلاف اکثریت مردم کسانی مثل حافظ و مولانا و..... هم هستند که ترجیح میدادند این سرنوشت باشه که بر تدبیر اونها اولویت داشته باشه و حکم فرمائی کنه. من فکر میکنم دلیلش اینه که اونها پشت کارهای سرنوشت(یا پروردگار عالم) یک عدالت و حکمت و آگاهی بسیار زیبا حس کردند و دیدند. من با این گفته آقای حسین الهی قمشه ای که سالها پیش ازش شنیدم موافقم که میگفت: ما باید بعضی چیزهارو بفهمیم و درکش کنیم.(مثل مولانا و حافظ و.....)
من خودم قبلا ترجیح میدادم تدبیرم به سرنوشتم اولویت داشته باشه و هر وقت میدیدم اینطور نیست کلی اذیت میشدم ، اما بعدها نظرم کاملا تغییر کرد و حالا برعکس هست. چون به مرور تاحدودی متوجه شدم پشت سرنوشت و تقدیر زندگی ، عدالت و دانائی و آگاهی بسیار زیادی وجود داره و پیچیده تر از اونی هست که من در ظاهر میدیدم و فکر میکردم.
به نظرت کدامش بهتره؟ و تو ترجیح میدی کدامش در زندگیت حکم فرما باشه؟ اینکه تدبیرت به سرنوشتت اولویت داشته باشه ، یا برعکس ، و این سرنوشت باشه که به تدبیرت اولویت داشته باشه؟؟
من در زندگی اینطور دیدم و متوجه شدم ، اینکه اکثر انسانها از روی جهل و ناآگاهی و نفس پرستی دوست دارند تدبیرشون به سرنوشت اولویت داشته باشه و وقتی میبینند اینطور نیست بسیار اذیت و آزرده میشند.(شاید چون فکر میکنند از پروردگار بزرگ و دانای عالم بیشتر می دانند و بهتر میفهمند.). اما برخلاف اکثریت مردم کسانی مثل حافظ و مولانا و..... هم هستند که ترجیح میدادند این سرنوشت باشه که بر تدبیر اونها اولویت داشته باشه و حکم فرمائی کنه. من فکر میکنم دلیلش اینه که اونها پشت کارهای سرنوشت(یا پروردگار عالم) یک عدالت و حکمت و آگاهی بسیار زیبا حس کردند و دیدند. من با این گفته آقای حسین الهی قمشه ای که سالها پیش ازش شنیدم موافقم که میگفت: ما باید بعضی چیزهارو بفهمیم و درکش کنیم.(مثل مولانا و حافظ و.....)
من خودم قبلا ترجیح میدادم تدبیرم به سرنوشتم اولویت داشته باشه و هر وقت میدیدم اینطور نیست کلی اذیت میشدم ، اما بعدها نظرم کاملا تغییر کرد و حالا برعکس هست. چون به مرور تاحدودی متوجه شدم پشت سرنوشت و تقدیر زندگی ، عدالت و دانائی و آگاهی بسیار زیادی وجود داره و پیچیده تر از اونی هست که من در ظاهر میدیدم و فکر میکردم.
بارها گفتم به امید اعتقادی ندارم
اما در مورد چیزی شبیه به امید کافر محض نیستم
برای من امید به معنی خداست، یعنی من روی خدا اسم امید رو میذارم
اما خدا همیشه دست آدماش رو نمیگیره، منظورم اینه که در استفاده از امید هم محدودیتهایی هست
گرچه منم جای خدا بودم شاید با فرزندم همچین کاری رو میکردم
گاهی وقتا بدم نمیاد تا بهش بفهمونم برای رسیدن به یه هدفی همیشه حمایت ما رو نداره
بلکه گاهی وقتا برای رسیدن به چیزی باید بیچشم داشت به مسیرش ادامه بده
قطعا میدونم این راه، این مسیر و این سختی کمی اون رو بزرگتر از چیزی میکنه که امروز شاهدشه! :)
اما در مورد چیزی شبیه به امید کافر محض نیستم
برای من امید به معنی خداست، یعنی من روی خدا اسم امید رو میذارم
اما خدا همیشه دست آدماش رو نمیگیره، منظورم اینه که در استفاده از امید هم محدودیتهایی هست
گرچه منم جای خدا بودم شاید با فرزندم همچین کاری رو میکردم
گاهی وقتا بدم نمیاد تا بهش بفهمونم برای رسیدن به یه هدفی همیشه حمایت ما رو نداره
بلکه گاهی وقتا برای رسیدن به چیزی باید بیچشم داشت به مسیرش ادامه بده
قطعا میدونم این راه، این مسیر و این سختی کمی اون رو بزرگتر از چیزی میکنه که امروز شاهدشه! :)
همه ش منتظر بودم ببینم کی ستاره زرد وبلاگت روشن میشه :)
منم نمیتونستم هضم کنم و هنوز هم نمیتونم بفهمم تدبیر منه یا تقادیر منه
ولی مطمئنا هر اشتباهی انجام میدم تقصیر منه و هیچوقت گردن خدا نمیندازم
و همین باعث میشه همیشه توکل صد در صدی داشته باشم
با تمام اشتباهاتم
این اعتقاد رو هیچوقت تغییر ندادم
منم نمیتونستم هضم کنم و هنوز هم نمیتونم بفهمم تدبیر منه یا تقادیر منه
ولی مطمئنا هر اشتباهی انجام میدم تقصیر منه و هیچوقت گردن خدا نمیندازم
و همین باعث میشه همیشه توکل صد در صدی داشته باشم
با تمام اشتباهاتم
این اعتقاد رو هیچوقت تغییر ندادم
سلام
به نظرم تا ته تهش معلوم نشه نمیشه انتخاب کردم کدومش بهتره برامون !..((( نمیدونم! اما یک سری انسانها مثل اُشو هستند که برخلاف خیلی از مردم دوست دارند همه چیز در نهایت دست سرنوشت(پروردگار عالم) باشه و زندگی در همه زمینه ای همین راز آلوده بودنش رو حفظ کنه. اصلا به نظر میرسه که یکی از زیبائی های زندگی رو همین رازآلوده بودنش میدونند. البته به نظر من اونها برخلاف اکثر مردم نسبت به زندگی نگاه خیلی خیلی عمیقی دارند و به زندگی و اتفاقاتش سطحی نگاه نمیکنند.
تقریبا یادم میاد اُشو میگفت: این نوع نگاه کردن ریشه در قدرت طلبی و سلطه خواهی انسان داره ، اینکه میخواد ته ته یک موضوع رو بدونه ، میگفت چون وقتی تو ته ته یک موضوع رو بدانی یه جورائی نسبت به اون سلطه پیدا میکنی و.... من در زمینه خودم حرفش رو پذیرفتم و حرفش به دلم نشست!! البته اون با ریز جزئیات در خصوص این موارد صحبت میکرد. متاسفانه یادم نمیاد توی کدام کتابش این موضوع رو خواندم تا بهت معرفیش کنم.(و امیدوارم حرفاش رو اشتباه نقل قول نکرده باشم!!!)
قصد بحث کردن نداشتم و ندارم ، فقط بنا به دلایلی خواستم در حد توانم این حس رو بهت منتقل کنم که به نظر میرسه پشت خیلی از سوال هات یک جواب منطقی وجود داره. برای همه ما. و کسانی مثل رسول اکرم ، مولانا ، اُشو و.... سعی کردند به صورت های مختلف به همراه تجربیاتی که داشتند جواب این سوال هارو به رایگان در اختیار ما قرار بدند.( برای کسانیکه ممکنه بهش نیاز پیدا کنند.)
به نظرم تا ته تهش معلوم نشه نمیشه انتخاب کردم کدومش بهتره برامون !..((( نمیدونم! اما یک سری انسانها مثل اُشو هستند که برخلاف خیلی از مردم دوست دارند همه چیز در نهایت دست سرنوشت(پروردگار عالم) باشه و زندگی در همه زمینه ای همین راز آلوده بودنش رو حفظ کنه. اصلا به نظر میرسه که یکی از زیبائی های زندگی رو همین رازآلوده بودنش میدونند. البته به نظر من اونها برخلاف اکثر مردم نسبت به زندگی نگاه خیلی خیلی عمیقی دارند و به زندگی و اتفاقاتش سطحی نگاه نمیکنند.
تقریبا یادم میاد اُشو میگفت: این نوع نگاه کردن ریشه در قدرت طلبی و سلطه خواهی انسان داره ، اینکه میخواد ته ته یک موضوع رو بدونه ، میگفت چون وقتی تو ته ته یک موضوع رو بدانی یه جورائی نسبت به اون سلطه پیدا میکنی و.... من در زمینه خودم حرفش رو پذیرفتم و حرفش به دلم نشست!! البته اون با ریز جزئیات در خصوص این موارد صحبت میکرد. متاسفانه یادم نمیاد توی کدام کتابش این موضوع رو خواندم تا بهت معرفیش کنم.(و امیدوارم حرفاش رو اشتباه نقل قول نکرده باشم!!!)
قصد بحث کردن نداشتم و ندارم ، فقط بنا به دلایلی خواستم در حد توانم این حس رو بهت منتقل کنم که به نظر میرسه پشت خیلی از سوال هات یک جواب منطقی وجود داره. برای همه ما. و کسانی مثل رسول اکرم ، مولانا ، اُشو و.... سعی کردند به صورت های مختلف به همراه تجربیاتی که داشتند جواب این سوال هارو به رایگان در اختیار ما قرار بدند.( برای کسانیکه ممکنه بهش نیاز پیدا کنند.)
من یکی از آدمهایی هستم که از وقتی یادمه خوشبین و مثبت نگر بودم. چشمهایم غیر از این چیزی رو نمیدید، و اوجش توی بیست و سه چهار سالگی بود. میتونم بگم بله دید واقعی ای نداشتم از دنیا (هنوز هم)، اما بعدتر هم که مشکلاتی پیش اومد و به شدت اوضاع روحیم به هم ریخته شد، اگر امیدی نبود تقریبا من هم الان وجود نداشتم. مقصود اینکه تدبیر یا برنامه ایده آل یا چیزی که ما فکر میکنیم باید همون باشه و سرنوشت(معمولا با بار منفی و معنی جبر استفاده میکنیم)، الزاما متضاد و متغایر نیستند. همه چیز توی لحظه است که اتفاق میافته و نه قبلش و نه بعدش نوشته نشده و قابل پیش بینی نیست. معمولا مثل الان حرفهام کلیشه بنظر میاد :)، ولی تصور کن بازیگر تئاتر هستی، متن معلومه (تدبیر) و یک ماه هم تمرین کردی، اما شب اجرا آیا همه چی تکراریه؟ نمیشه یکدفعه متوجه بشی دیالوگت یادت نمیاد (سرنوشت) و از خودت چیزی اضافه و کم نکنی؟ (تدبیر جدید!) به نظر من همه چیز، فارغ از اینکه از بیرون چه نمودی داشته باشه برای خود ما یا دیگران، مستقیم روی روح و آگاهی ما از خودمون اثر میگذاره. درونیه. بنابراین حتما نیازی نیست که سناریوی ۱ پیش بره که من بتونم نقش خودم رو بازی کنم، میتونه ۱ باشه یا ۲ یا ۳. حالا تدبیر ما به تناسب هر سناریو متفاوته ولی این محکومیت نیست چون زندگی در لحظه اجرا اتفاق میفته (مهم نیست که داستان چیه، مهم کیفیت بازی من هست). ببخشید از پرحرفی و تکرار :). امیدوارم کلی گویی نکرده باشم! :)
خب بحث اینه که چیز ثابتی نداریم که بخواهیم اولویت قرارش بدیم. میشه برایش برنامهریزی کرد و با حساب و کتاب به سمتی که میخواهیم حرکت کرد، اما دلیلی نداره که همه چی با فکر من بره جلو. طبیعت همهاش همینه خب، همه چی به همه چی ربط داره، اجزا مستقل از هم حرکت ندارند. من وقتی به شرایط خودم فکر میکنم و سعی دارم بهینه عمل کنم، فقط خودم یا محدوده کوچکی از پیرامونم رو درنظر میگیرم. دیگری هم همینه، اون یکی هم به همین ترتیب، همه ما که نمیتونیم در تمام لحظهها بهینه باشیم، چون بعضا اهدافمون با هم متناقضه. من میخواهم مصاحبه کاری رو قبول بشم و فرد دیگهای هم که شرکت کرده همینطور. حالا اولویت کدوممون قراره برنده بشه؟!
واسه همین من اینطور به دنیا نگاه نمیکنم. حداقل تو حرف و روی کاغذ، گذشته و آینده رو میگذارم از مسئله کنار و روی حال تمرکز میکنم. سعیم اینه که هر موقعیتی که پیش میاد، نسبت بهش باز بمونم، اگر بتونم تو این میکرو زندگیها راضی باشم، دلیلی نداره که چند سال بعد نتیجه خوبی نگیرم یا وقتی به گذشته نگاه میکنم خوشحال نباشم (این فقط فلسفمهها، نه اینکه اینکاره باشم الان!). اینجوری نیازی به طبقهبندی سرنوشت و اولویت و بدشانسی و خوششانسی هم ندارم :)
واسه همین من اینطور به دنیا نگاه نمیکنم. حداقل تو حرف و روی کاغذ، گذشته و آینده رو میگذارم از مسئله کنار و روی حال تمرکز میکنم. سعیم اینه که هر موقعیتی که پیش میاد، نسبت بهش باز بمونم، اگر بتونم تو این میکرو زندگیها راضی باشم، دلیلی نداره که چند سال بعد نتیجه خوبی نگیرم یا وقتی به گذشته نگاه میکنم خوشحال نباشم (این فقط فلسفمهها، نه اینکه اینکاره باشم الان!). اینجوری نیازی به طبقهبندی سرنوشت و اولویت و بدشانسی و خوششانسی هم ندارم :)
چیزی که گفتی مشابهش رو اتفاقا امروز دیدم که یه آقای ۶۴ساله از دوسالگی به فلج اطفال مبتلا شده بود ولی تلاش کرده بود پزشک شده بود و حالا یه کارخونه داشت توی قزوین که افراد دارای معلولیت رو استخدام کرده بود و حتی اونجا ازدواج هم صورت گرفته بود و عجیب بود که اگر این شخص همچین رنجی رو تحمل نکرده بود این همه سال ، شاید هیچ وقت به فکر همچین کاری نمیفتاد۰۰۰