چه دیر آمدی حالای ِ صد هزار سالهی من ...
تو همیشه دیر رسیدی، اونقدر دیر که حرفام از دهن افتاده، اونقدر دیر که همه چی سپری شده و ازش یه ماضی بعید به درد نخور به جا مونده، اونقدر دیر که حالا حرف زدنِ منو گوش دادن تو مضحکانهترین کار دنیا شده، تو انقدر دیر کردی که همه چی تموم شده،منم تموم شدم... بعد تو هی پرسیدی چرا ساکتم؟ چرا حرف نمیزنم؟ خودت بهم بگو، شخم زدن اون حجم اتفاقاتی که نبودی و افتاد، نبودی که برات بگم حالا چه فایدهای داره؟ همیشه فکر کردی از سر غرورمه که بهت چیزی نمیگم، هی فکر کردی باهات رو راست نیستم و دلخور شدی ولی هیچ حواست نبود که حرفها هم تاریخ انقضا دارن، که اگه به وقتش گفته نشن کپک میزنن، بو میگیرن، میگندن. خودت بهم بگو قراره با این همه حرف منقضی شده چیکار کنی؟ چیکار کنم؟
آنقدر سرد شدم از دهنت افتادم...
کاسـهی صبـرم از این دیـر آمدن لبریـز شد
آمـدی جـانــم بـه قـربـانــت ولـی حـالا چـرا؟
آنـقـدر دیـر آمـدی تـا عاقـبـت پـایـیــز شـد...
حس می کنم که راه، برای فرار نیست
از آخرین امید چه مانده ست جز سکوت؟
حق با تو بود بعد زمستان بهار نیست...
اشرف گیلانی
بیوفا حالا که من افتادهام از پا چرا
+ میدونم بیربطه!! ولی دیدم همه شعر نوشتن، منم شعر نوشتم! ^__^
وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
شور فرهادم به پرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند
در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا
....
خیلی خوبه که اینقده شعر بلدی
http://sv.nextaraneh.ir/full%20archive/a/alireza%20ghorbani/Alireza%20Ghorbani%20-%20Rosvaye%20Zamaneh/Alireza%20Ghorbani%20-%2001.%20Raze%20Del.mp3
هر چیزی از وقتش بگذره دیگه بیات می شه.
وقتتون به خیر و شادی.
نمیدونم چرا پستت منو یاد بعضی از حرفای خانم مارگوت بیکل انداخت که میگفت:(مخصوصا خط آخرش.)
پیش از آن که به تنهائی خود پناه برم
از دیگران ،
شِکوه آغاز می کنم...
....
..
آغاز جدا سری ،
شاید ،
از دیگران نبود.(مارگوت بیکل)
من از این نوع نگاه کردن خانم مارگوت بیکل خوشم میآد ، اینکه به رفتارها و اعمال خودت هم توجه داشته باشی و... ای بسا ممکنه خیلی اوقات سبب بد رفتار یا عمل کردن اون شخص یا اشخاص خودت باشی.
در شادی به روی ما گشایی
شود روزی به روز مو نشینی
که تا وینی چه سخته بی وفایی
یکتا اشکم در میاد وقتی وبلاگِتو میبینم چقدر خوبه که هنوز مینویسی چقدر خوبه که وبلاگِتو هنوز داری...
هروقت بشه میام
آرامشی که اینجا داشتم هیچ کجا تا الان پیدا نکردم...💜
کاش آدم ها میفهمیدند اگر وقتی باید باشی نباشی دیگر بعدش بودنت آمدنت و حتی اندازه هزار سال گوش شنوا داشتنت همه اش مثل یک طنز تلخ فقط پوزخند بر لب آدم مینشاند...
چقدر حیفم امد که این را اینقدر دیر خواندم اما چقدر خوب قلم زده بودی...انگار از روی نگاشته های مغزی من میخواندی...