دست آخر همیشه همین طوری میشه، وقتی از اونهمه سرشلوغی خسته میشم و با خودم فکر میکنم چقدر همه جوره دور و برم رو شلوغ کردم و از دست همه کسی و همه چیزی کلافه میشم، از خودمم میبُرم و دلم یه تنهایی محض میخواد که نه کسی باشه نه چیزی نه حرفی. یه هیچِ مطلق. بعدش میافتم به فکر کردن، به خود خوری! مثل یه جور خود درگیری مزمن. اونقدر توی اتاق خودمو حبس میکنم که دوستام از اینهمه سکوتم شاکی میشین، که بابام صداش درمیاد که معلومه کجایی دختر؟ که مامانم غر میزنه میگه مگه گنج داری توی اتاقت که چسبیدی اونجا؟ و خب توضیحش سخته که من در حال حاضر دلم فقط خودمو میخواد تا باهاش کنار بیام، تا آروم شم، زمان میخوام تا بشم همون یکتا. همیشه هم بعد از این پروسه میرسم به این که به جهنم که این زندگی اونی نیست که میخوام. به درک که دستم به خیلی چیزا نمیرسه. اصلاً همهی خواستنها و نشدنهای دنیا به یه ورم. و اینطوری میشه که تصمیم میگیرم برم تو فاز بیخیالی و باز هی دور و برم رو شلوغ میکنم. نه اینکه از ترسها و دغدغههام کم شده باشه ولی این بارم مثل هر بار که پُر حرف شدم،که با هر دوست و آشنایی هی رفتم خرید و دور دور، که به یه جشن چهارشنبه سوری دعوت شدم و درجا قبولش کردم، که دارم با فیلم خودمو خفه میکنم، که گفت بریم کنسرت؟ گفتم بریم، که پرسید میای سفر؟ گفتم میام، که باز افتادم رو دندهی هر چه پیش آید خوش آید، که باز پایهی هر دیوونه بازی شدم، که هی دارم با خودم تکرار میکنم من آدمِ انتظار نیستم، من به رسیدنِ هیچ روز خوبی اعتقاد ندارم. من مومنم به همین روزایی که دارن زود میگذرن، دارن تموم میشن. نمیخوام یه روزی وقتی ته تهش هیچی نشد حسرتِ خوشی نکردهی این روزامو بخورم. و حالا دارم دوباره انقدر دور و برم رو شلوغ میکنم تا باز خسته بشم و ببُرم و پناه بیارم به تنهایی مطلق. که هر بار این سیکل رو از اول شروع میکنم با خودم میگم به جهنم که این زندگی اونی نیست که میخوام. به درک که دستم به خیلی چیزا نمیرسه. اصلاً همهی خواستنها و نشدنهای دنیا به یه ورم ...
[1]
هرگز نپرس حال و بال و احوال من چطور است،
خوبم همینطوری
بیخود
سر به هوا
سید علی صالحی
[2]
منو سازم / منو سوزم / منو آه / تو و جام پر از می که شکستی/ منو حاله خرابو / این شرابو / تو و باده / منو عادت به مستی
باز میخندم که خیلی!
گرچه میدانی که نیست...
عاااالییییی بود
چقدررررر خوب نوشتی این متنو
دمت گرم
همین سیکلی که مداوم دارم تکرارش میکنم ولی مثل تو اینطوری قشنگ بلد نبودم تحلیل کنم
مرسی ازت که نوشتی
درست زندگی کنیم تهش غمی نداریم و الا خوش و ناخوشی اون اصالتی که براش قائلیم را نداره..
دانلودانه فوق العاده بود یکتا جان..فوق العاده ها..
+این هم دعای سال نو برای شما: دلت گرم خوبی هات بانو.
نمی دونم چه جوریه که بین هیچ و پوچ زندگیم یه امید پیدا می کنم و می چسبم بهش. و بعد بین امید و آرزوهام یه نقطه ی سیاه و سوت و کور زل می زنه بهم و می فهمم هیچ و پوچی که قایمش کردم هنوزم هست.
انگار واقعن به قول کافه پیانو "زندگی ما زندگی جالبیه، بین تراژدی محض و کمدی ناب؛ دائم پیچ و تاب میخوره. یعنی یه جور غم انگیز، خنده دار. یا شایدم یه جور خنده دار ، غم انگیز. چیزی ام نیست که وسطشو پر کنه. همه نکبتی ام که دچارشیم مال همینه... همین که هیچی مون حد وسط نیست، هیچ چیمون."
میگذره ولی
شاید چشمهای ما نیاز داشته باشند که گاهی با اشکهایمان شسته شوند ،
تا بار دیگر زندگی را با نگاه شفافتری ببینیم.(الکس تان)
و..
بر آستانه تسلیم سر بنه حافظ
که گر ستیزه کنی روزگار بستیزد.(حافظ)
و...
از این حرفت خوشم امد که در نهایت منتظر روزهای خوب فردا نیستی و همین امروز....
به قول حافظ:
من که امروزم بهشت نقد حاصل میشود ،
وعدهٔ فردای زاهد را چرا باور کنم؟؟
آهنگت هم زیباست - این آهنگ از آهنگ های مورد علاقه من هست و....
goodbye
اما بقول تو میرسه اون روز هم که بیخیال بشم
ممنون برای پیشنهاد دانلودانه ؛)
گاهی هم میگم به درک که رفت(البته میدونم از حرصمه...از اینکه نمیتونم کاری کنم)
این قطعه نوشتن، در حالی که من نیز علاقه مند به گرفتن
آشنایی