| همه چیز از maman Joined Telegram شروع شد. اونم وقتی یه خانم پنجاه ساله از کیلومترها اون طرفتر تکتک هم اتاقیها و همدورهایهای سال 65 رو از کل ایران با یه گروه دور هم جمع میکنه و مامانِ همیشه فراری من از مجازستان، وسوسه شده و بالاخره تسلیم تلگرام میشه. اون وقتها همشون مجرد بودن و حالا بعد از سی سال شیفت خیلی بامزه طور از همدیگه میپرسن مادربزرگ نشدی؟ یه جمع خانومانهی فرهنگی که اکثراً بازنشسته شدن و بعد از سی سال همدیگه رو پیدا میکنن. میتونستم ذوق و شوق یه دختربچه پنج ساله رو توی مامان ببینم که با عینک زل زده به گوشی و یه لبخند پت و پهن نشسته رو چهرهی خانم معلمیاش. هر چند خیلی زود همین خانم معلمِ مامانگونه وقتی کار به رد و بدل عکس میرسه منو وادار میکنه که با هم یه ترابایت عکس ببینیم تا یه عکسِ خوبِ خانوادگی رو برای فرستادن توی این گروه انتخاب کنه. و قسمت جذابش برای من این که کلهم اجمعین همهی اعضای گروه معتقد بودن که علاوه بر اینکه مامان من اصلاً تکون نخورده، من کپی که نه خودِ خودِ مامانمم :)) با هر نوتیفیکیشن و دیدن یه اسمِ آشنا خاطرات مامان از دانشگاه و رفقا و زندگی خوابگاهی و سال 65 رو میشد. مامانِ آروم و همیشه ساکت من حتماً باید خیلی سر ذوق اومده باشه که اینهمه پُرحرف بشه. بعد با خودم فکر کردم نسل ما سالها قبل دوستِ دوستِ کلاس بغلی مهدکوکش هم از فیس بوک پیدا کرده و حالا فالورهایی داره که به لطف اینستاگرام از هر وعده غذایی اونا هم باخبره که چی خوردن! کجا خوردن! با کی خوردن! و کاملاً بیرغبت و بیذوق و شوق و خنثی گونه هر شب هر شب همه رو لایک میکنه. فکر کردم نسل ما چقدر طفلکیه که نه تنها همین حالا در پیک جوونی هم از هیچی ذوق نمیکنه بلکه چیزی واسه ذوق کردن در پنجاه سالگی هم نداره ... |
من آخرِ دیروزم ...
مامان تو هم مث بابای منه!!! :))) گروه همکلاسیای زمان دانشجوییشو داره بابای منم :)))) یعنی داستانهها! :))
من که اصلا ذوق هیچی رو ندارم ولی مامانم خیلی واسه همه چی ذوق داره ...
ولی الهی برای مامان جون! چه ذوقی داشت...اون لبخندای از سر ذوق مامانا رو عاشقم من :))
این بی ذوق بودنه رو قبول دارم،مثلا من دوستایی که خیلی دوستشون داشتمو پیدا میکنم بهشون پیام میدم،اصلا انگار نه انگار
خیلی روابط نسل ما سرد شده به نظرم
ولی یکتا جان ، اگه بخوایم واقع بین باشیم ، حتما تا 50 سالگی یه اتفاق هایی میافته که مارو ذوق زده کنه دیگه
مثلا تله پورت به مریخ، مثلا گردش در کهکشان راه شیدی در 5 شب و 6 روز خخخخ و از این دست :)))) والا من خوشبینم
وضع ما رو بیخیال ببین وضع بچه هامون چی میشه 😅😅😅
بابای من این هیجان رو با رفقای زمون جنگش داره تجربه میکنه.
یک وقتایی یهویی میخنده. یک وقتایی هم میبینمش و حس میکنم الانه که گریه اش بگیره!
نگران نباشید. تو پنجاه سالگی ما هم یه چیزی پیدا میشه. مطمئنم
خداحفظشون کنه
آره خواهر باید سر فرصت براتبشینم بگم
لبیک بگو به دعوت جولیک:)
حتی خودمون رو. خود درونیمون رو
دوستی که بعد از این همه سال دووم بیاره ارزش داره . اونم بدون هیچ اکانت و مجازی بازی یی.
به قول تو ما خیلی طفلکی شدیم ...
همگیمان را به این چالش احمقانه ی بزرگ دعوت مینماییم ..
پیش به سوی گم گور شدن :P
تایید شدین
قسمت دوم: هـــــی ...
خیلی وقت ها میگم کاش بچه ی این زمان و این دوره نبودم...
چقدر برای ذوق کودکانه مامانت خوشحال شدم:*
گفتم اگه خواستی بگو بهت بدمش، وضوح چندانی نداره ولی آخ که ...
پنجاه سالگی؟ --- من امید دارم که وبلاگهام اون موقع من رو سر ذوق بیارن...وقتی مثلا 25 سال بذارمشون کنار و بعدش یهو بیام با هزارتا پست و دوهزارتا کامنت روبرو بشم...احتمالا اون روز دو ساعت اشک شوق بریزم!!
+ حرفت خیلی درسته اون قدیمی ها هنوز چیزهایی هست که سر ذوقشون میاره ما چیکار کنیم یکتا؟!
+ یک چیزی هم که هست این تلگرام نیست که برای قدیمی ها مزه داره اون مزه مال خود حقیقی و پیوندهای حقیقی بینشون هست در واقع تلگرام برای اونها فقط یک ابزاره برای بروز و ظهور این پیوندهای حقیقی.. اینجوری نگاه کنیم ما هم میتونیم با تمسک به خوبیها زندگی را خوشمزه کنیم و بابت لحظه لحظه اش ذوق داشته باشیم ..:)
تکنولوژی تنها چیزی بود که جای منو مامان بابا رو عوض کرد یعنی بجای که اونا چیز یادمون بدن ما باید با حوصله چیز یادشون میدادیم و چقدرر من حوصله ی اونارو تو یاد دادن نداشتم و چقدر اونا خوشکل یاد گرفتن حتی با تکنولوژی هم پدر و مادر بهتری باشن...راستش تو روزای خوابگاه و بین اونهمه استیکر الکی دوستانه یه استیکر بامزه از مامان آدمو جدی جدی به خنده وا میداشت...نسل قبل بلد بودن همه چیز رو قشنگتر بسازن...