نه فرشهای سورمهای و نه کتابخانه و میز و صندلی و کمد چوبی ِ گردویی رنگ و نه روتختیای با طیف صورتی ؛ پایین چینهای نباتی پرده. تنها چیزی که به نظرم بیش از حد توی ذوق میزند ، این دیوارهای لُخت ِ اتاقم است. راستش را بخواهید من هیچ وقت هیچ پوستری نداشتم! هیچ وقت از هیچ خواننده و بازیگر و فوتبالیست و آدم مشهور و معروف و منظرهای آن قدری خوشم نیامده که دیدن تصویرش هر روز روی دیوار اتاقم قابل تحمل باشد. دیوار اتاقم حتی هیچ وقت هیچ ساعت دیواری را میزبان نشده! من از رفتن به خانهی میم بیزارم وقتی همه جای دیوارِ خانهاش عکسی ، ساعتی ، تابلویی آویزان است و من هر بار از کلافگی سردرد میشوم از این همه شلوغی ، این همه بینظمی ، این همه آنتروپی ! هر بار وقتی درِ یخچال را باز میکنم اگر زیادی شلوغ و درهم و برهم به نظر برسد ، همه چیز را از نو میچینم!
من خیلی راحت ابزار و وسایل قابل دیدنم را به سلیقهی خودم ، یک جوری که مرتب و خلوت به نظر برسد تغییر میدهم. قالب سادهی وبلاگم ، دیوارهای عریان اتاقم ، جزوههای درسی بیاندازه خلوتم و این حافظهی تصویری که زیادی فعال است و گاهاً دردسر ساز ، همگی شاهدند که من یک جور مرض بصری دارم که اسمش را نمیدانم!
[1]
گاهی از دیدنِ رخسارِ نحسِ شما حالمان به هم میخورد . "سید علی صالحی"
[2]
این روزا سرم شلوغه ، باید یه وقت قلمبه پیدا کنم تا بتونم یه دل سیر بخونمتون :)
برای افزایش بازدید و کاهش رتبه الکسای سایتتون و همچنین نمایش در صفحه اول گوگل سایتتون رو بصورت کاملا رایگان در وبسایت زیر ثبت نمایید :
http://rank.karamind.ir
حدس میزنم مدام وسایل روی میز رو مرتب کنید حتی اگه چند سانت جابجا شده باشن..شایدم وسواس نظم باشه...
مهم اینه که مطمین باشی چیز بدی نیست اصلا..خیلیم خووبه..
یکتا جان، نخونده هم عزیزی ;)
+سلاااااااااااااااااااااااام
آخرش باید بخونی یا نباید بخونی یا نباید نخونی یا باید نخونی یا...؟ چی شد الان؟ یکی واس خودم توضیح بده :))
منظورم این بود که احتمالا آدم منظمی هستید که ناخودآگاه تو همه بخشای زندگیتون نمود پیدا میکنه..که اجزای اضافی رو حذف میکنید...
کلی تعریفتون رو کردم دیگه :)))
اگه اتاقمو ببینی خفم میکنی :))
خواهشا اگه خونمون اومدی یخچالمون رو وا نکن. اخه اینجوری مامانم رو هم خفه میکنی :))))
یه لحظه مغزم قفل کرد اسمش نوک زبونمه ها یادم نمیاد
شخصیتتو قشنگ گفته به چه دلیلی اینجوری دوست داری
...
یادم اومد برات مینویسم
در این حد از خودم و علاقم اطلاعات دارم !
+ ولی من طرفدار اتاق های شلوغم :)
سلام.دعوتید به وب ما با این پست:)
تشکر از یه مرد
دقیقا منم همین مرض رو دارم. به قول آبجی تنها پسر مرتب دنیا هستم. همه وسایل تو خونه من با نظم و ترتیب یه جا نشستن. از دیوار پر از تابلو و ... بیزارم. غلاقه عجیبی به دور انداختن وسایل اضافه دارم. تنها چیزی که دوست دارم اطرافم باشن گلدان های گیاهان طبیعی هستند.
در ضمن یه مرض دیگه دارم که تازگی ها متوجه شدم در خونواده من ارثیه. هر جا میرم ناخداگاه شروع به شمارش تمام وسایل و در و پنجره های 4 ضلعی میکنم. هزار بار هم این رو تکرار میکنم.
هیچ وقت عادت نداشتم به دیوار خونه چیزی آویزون کنم. اما پارسال متوجه شدم خونه به شدت بی روحه و یه نظم سردی همه جا حاکم شده، برای همین کمی از این حالت در آوردمش و به قول دوستم که تو کار دکوراسیون داخلیه، انگار با اضافه کردن یه سری جزئیات به خونه، داری بهش شخصیت میبخشی
الان دنبال اینم که برای اتاق کار و مطالعه تویِ خونه، یه سری پوستر بزرگ از نویسنده هایی که دوست دارم پیدا کنم و دیوار یه طرف رو باهاش بپوشونم. متاسفانه هرجا میگردم چیزی که میخوام پیدا نمیشه
اتفاقا هم دمی می شود که می شود با آن حرف زد [چشمک]
+ بعضی تفاوت ها ، توی روانشناسی تفاوت های فردیه، یکی محیط پر تحریک دوست داره، یکی کم تحریک، یکی دیوار پر نقش و نگار، یکی دیوار خلوت، یکی نظم ، یکی بی نظمی، همه چی رو برچسب روانی نزنیم. عادیه! اوکیه! سالمی نترس :|
من خودمم عاشق سادگیم.زیاد سخت نگیر.همینطوری خوبه.:)
میفهمم چی میگی . حتی وقتی رو دسکتاپم چنتا پنجره باهم باز میشه سرگیجه میگیرم و گیج میشم . وای از وقتی که چندنفر دارن در آن ِ واحد بهم پیام میدن ...
یهو دیدی سرمو کوبیدم به دیوار
ولی در شلوغی آسایشی هست که در اتاق شما نیست. اتاق کم کم که شلوغ می شه اعصاب شما هم خورد می شه، خورد می شه خورد می شه... از یه جا به بعد یهو همه چیز برات بی معنا می شه و حس آزادی می کنی، دیگه در شلوغی محض اتاق منظم ترین افکار رو داری. من الان به این درجه از عرفان رسیدم :)) فقط کم مونده مثل راداگاست فیلم هابیت، یه پرنده بیاد لونه کنه روی کله م.
هر وقت قاب یا پوستری میزنم به دیوار اتاقم بعد از یه ماه ازش خسته میشم و از دیوار برش میدارم
جای پوسترها هم روی در کمدامه :| ولی عموماً پوسترای نجومی َن :)
[1] خیــــــــلی قشنگ بود :)
من خیلی شهرا و حتی کشورا رو دیدم اما شیراز رو از همه بیشتر دوست دارم، اونم فقط به عشق شبای حافظیه... اصلاً حال و حس خاصی که شب توی حافظیه جریان داره هیچ کجای دنیا نیست، هیچ کجا... ^_^ به قول نمیدونم کی بود، شاید خودت بودی و شاید یه نفر دیگه: من شیراز رو عاشقم!
پس خود خودش بوده ;)
یه معلم تاریخ داشتیم یه بار برداشت گفت اصن هرچی که اُف داره، روسیـه؛ مثل کلاشنیکُف و گورباچف و... یکی از برادرای اهل دل از ته کلاس گفت استاد «توف» هم اُف داره، روسیـه؟ اولاً که کل بچهها اینقد خندیدیم که دو نفرمون به کما رفتن و هنوزم کما تشریف دارن (!) و اون بنده خدام تا یه مدت اجازه نداشت بیاد سر کلاس و امیرکبیرطور پشت در کلاس مینشست به درس گوش میداد :))
با اینکه زیاد با حافظ اینا حال نمیکنم ولی ...قشنگ بود.
میگم واجب شد یک عکس آفتابگردون بخرم بکوبم روی دیوار اتاقت. =)))
+راستی شعر بالا من رو یاد بامداد خمار انداخت =))
یه زمانی اتاقم پر بود از این پوسترا ، نقاشی های عجیب غریب که باید ساعت ها نگاه میکردی تا بفهمی نقاشی کار یه شخص حرفه ای یا زهرا دو ساله از سخود :|
آدما لحظه این ، من الان تو این لحظه ،دیوارم با دیوار اتاقت هم خونی داره :)
لازم به گفتن نیست که دیوار من سرشار از عکس حضرت استیو جابز، مهندس مازیار فلاحی و تک و توک عکسای خودم (!) و یه دونه کاریکاتور از رضا یزدانیه :))
اصن عذاب وژدان گرفته بودم :))
ابعاداشون مختلفه، کنار هم جا میشن، تازه چندتا جای خالی هم هنوز بینشونه :))
راستی هپی قالب نو و این حرفا ;)
خلوتی زیاد هم خوب نمی باشد
نظر دیگری هم موجود نمی باشد
در مورد این مطلبت نمیدونم چی بگم
اما شعر حافظ خیلی خیلی زیباست ، به نظر من اندازه زیبائیش از هر نظر قابل گفتن نیست.
روزگارتون شاد
دختره باباش هی میگه این شعر رو براش بخونه. مال زمان فاجاراس. بعد که دختره عاشق میشه این شعره رو مینویسه میده عشقش:دی
بعد مامانه هی جیغ میزنه که تقصیر این شعر حافظه که دخترش عاشق شد و اینا =))) اصلن یه وضعی! حافظ داشت تو گور میلرزید رسما =))