هنوز هم وقتی بابا از بیست و سه سال پیش حرف میزند ، صدایش میلرزد . حتی فکر به احتمال از دست دادن زن و بچه و زندگی برای هر مَردی رعب آور است چه برسد به اینکه در راهروی بیمارستان بگویند اولین بچهی به دنیا نیامده ـتان بالای هفتاد هشتاد درصد از دنیا خواهد رفت . همیشه بابا به اینجاها که میرسد بحث را یک جوری عوض میکند و من ستارهی چشمهایش را درخشان میبینم . بیست و سه سال پیش شب قدر نبود که مثل فیلمهای هر شب ِ قدر همه بروند گلوله گلوله اشک بریزند و بسط در نمازخانهی بیمارستان بنشینند و تا خود صبح تسبیح بچرخانند و خدا فوری اجابتشان کند و معجزهای رخ بدهد و تمام ! کار به دادگاه و شکایت میرسد از پزشک بیمسئولیتی که من را تک و تنها میان کلی آب و مواد غذایی غوطهور نگه داشته و من حتماً نفسم بند آمده بوده ...
بارها از خودم پرسیدهام ارزشش را داشت؟! این زندگی ارزش این همه سمج بودن بیست و سه سال پیشم برای زنده ماندن را داشت ؟! نمیدانم ! ولی شاید بابتش یک جایی ، یک جوری ، مسئولیتی ، رسالتی ، یک چیزی به این دنیا بدهکار باشم !
[1]
امان از این ماههای قمری ... شما هم مثل من حس میکنید ماههای قمری دور تند تری دارند ؟!
[2]
در اولین دقایق بیست و سه سالگی ، فکر کردم چقدر از بیست و چهارسالگی میترسم !
ممنون که راجع به بازیابی اطلاعات بلاگفا نوشتید.امیدوارم برگردن!!
وبلاگ خوبی دارید.اگر موافق به لینک باشید،بفرمایید.
تولدت مبارک باشه عزیزم:*
برات بهترین چیزا رو می خوام.. شادی و سلامتی خودت و خانواده ت .. :)
+همه ی ما توی این دنیا میایم ک یه کاری رو انجام بدیم.
منتها باید دنبالش بگردیم و پیداش کنیم..
تولدتون بسی به میمنت و خجستگی بانو:)
ان شاالله که سفیر خیر و رسول خوبی هستین
منم ی چیزی تو همین مایه ها منتها من با یک اتفاق خلاصه نشده،روزی مینویسمش
مهر 23 سالم تموم میشه
باورت میشه از الان دارم به اون روزِ شوم فکر میکنم و میترسم از وارد شدن به 24 سالگی؟؟ احساس میکنم اگه 24 سالم شه یدفعه پیر میشم!!
تو الان خوبی؟ جوون و سرحالی؟ :))
بنابراین، خوش اومدی! :دی
آره به نظر منم ماهای قمری سریعالسیرترین :/
سال روز تولدتون مبارک باشه. از لحظه لحظه های دوران جوانی استفاده کنید و لذت ببرید. این دوران تکرار نشدنیست
23 یکی از بهترین سال های عمرم بود....من از بزرگ شدن ترسیدم
بیست و چهار سالگی به اندازه تمام عمرم بزرگ شدم .....بیست و چهار سالگی تلخه.....تنده....عاقله....بیست و چهاربرای خودش یه عمره
من حس میکنم 24 سالگی باید هم ترسناک باشه هم دوست داشتنی...
زندگی خیلی قشنگه به شرطی که طندگی کردنو بلد باشیم :))
انشالله امسال اتفاقای خوبی برات بیفته که همیشه ازش خاطرات خوب توی ذهنت باشه :)
(با لهجه حضرت دوشواری بخون!) :D
امیدوارم تو 24 سالگی به این نتیجه برسی که خیییلی هم ارزشش رو داشت : )
درست یک سال و دو ماه و 11 روزه...
جواب سوالت هم 40 سالگی پیدا می کنی. وقتی چرتکه بندازی ببینی تا الان چیکارا کردی. امیدوارم جوابش خوشحالت کنه
+تولد مبارک:*
اوهوم . شاید رسالتی چیزی ...
تولد 24 سالگی شما مبارک باشه. برای شما بهترین آرزوها رو از خداوند رحمان آرزو میکنم.
اولا که تبریک میگم تولدتون رو...24 سالگی قله زندگیه، بهترین فرم فیزیکی و روحی یه انسان..
دوما دور تند ماه های قمری از هر لحاظی صحت داره... پس حستون باید درست باشه..
سوما..حتما ارزشش رو داشته..ناامید نباشید..اگه بخاید دنیا هم میخاد..
دختر لحظات سخت :))))
تولدتون مبارک ، انشالله سال و سالهای خوبی رو پیش رو داشته باشید. به همراه خانواده محترم و همه.
خاطره ناراحت کننده ای بوده.
همچنین یاد این حرف خانم مارگوت بیکل افتادم که میگه:
دوبـاره سال روز تولد ،
و یک سال پیر شدن ،
یا یک سال جوان تر شدن در دل ؟
سال ها اهمّیتی ندارند!
آن چه ارزش دارد وسعت روح است
و صراحت ،
و آزادی.(مارگوت بیکل)
و این حرف حافظ که به خدا میگه:
از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار
صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد.
به این معنا که ای کاش خدا بهمون میگفت که تو در پناه امن منی و لازم نیست نگران چیزی باشی!
و...
مولانا میگه:
روزها گر رفت / گو رو ، باک نیست
تو بمان ای آنکِ چون تو پاک نیست.
امیدمون به خدای مهربان :)
روزگارتون شاد
۲۳ شیرین از اون شیرین تر ۲۴ ، روز به روزش ثبت کن که تکرار نشدنی ترین روزها رو در پیش داری....
دوم از همه اینکه امان ازین ماههای قمری.
به
امید
بزرگتر
شدن ِ
روحت (:
تولدت مبارک ^ـ^
ارزشش را داشته که حتی به خاطر تو نظم دنیا به هم ریخته شود. و این یعنی ارزش.
بیستت و چهار هم مانند بیست و سه و بیست و دو مگر چه فرقی دارند.
مگر آنکه خود آدم بخواهد فرقی کند و مطمینن فرق می کند.
ضمنا تولدتون مبارک:)))
شبا قدر مارم دعا کنید بلکه یه معجزه ای بشه البته نه مثل تو فیلما:)))))))))
چه جالب ورود به 24سالگی واسه منم خیلی خاص بود آخه بچه که بودم فکر میکردم سنی هست که به همه خواسته هام رسیدم و از بعدش شروع می کنم به پیر شدن :| البته 24 سالگی گذشت و ذهنیت های من راجع به 90درصد زندگیم عوض شد :)
یادش بخیر ولی اون سال دوستان بهترین جشن تولد عمرم رو برام گرفتن :))
موقعی که هنوز به بیست سالگی نرسیده بودم، فکر میکردم 25 سالگی بهترین زمان زندگیمه و به همه ی اهدافم رسیدم، خودم رو تو خوشحال ترین شرایط زندگیم تصور میکردم، اما تو 23-24 سالگی دیدم هیچ کدوم از اون چیزایی که میخوام اتفاق نمیفته و تو اون لحظه ها، اگه این سوالو کسی ازم میپرسید، میگفتم نه، اصلا ارزشش رو نداشت
اما حالا، در آستانه ورود به سی سالگی، میدونم و ایمان دارم، قطعا ارزشش رو داشته، شاید از یه سنی به بعد، که زندگی برامون از حالت آرمانی خارج میشه و بیشتر رنگ واقعی به خودش میگیره و سعی میکنیم تو همه ی لحظه هاش، تو اوج ناامیدی ها، میون خوشحالی ها، با کم و زیادش، ازش امید بسازیم و هدایتش کنیم به سمتی که میخوایم، به ارزشش پی میبریم
حالا که بیشتر فکر میکنم میبینم تا رسیدن به بیست و چهار سالگی راه زیادی ندارم..انگار یه سربالایی رو بالا اومدی و دلت میخواد قبل از اینکه یک ربع قرن از عمرت بگذره، به یک نقطه ی روشن و قابل اتکا تو زندگی رسیده باشی..
من اون نقطه ی روشن رو برات آرزو می کنم از صمیم قلبم : )
امیدوارم جنس رسالتت از جنس رسالت پیامبرا نباشه فقط!