چالش میز از نوع امتحاندار و شلخته و خوابالو بدون ایدیت !
از دوم دبستان این میز رو دارم و جز پشت خودش هیچ کجای دنیا نمیتونم انقدر بازده داشته باشم.
در راستای پست قبل بر آن شدم تا [اینجا]
چالش میز از نوع امتحاندار و شلخته و خوابالو بدون ایدیت !
از دوم دبستان این میز رو دارم و جز پشت خودش هیچ کجای دنیا نمیتونم انقدر بازده داشته باشم.
در راستای پست قبل بر آن شدم تا [اینجا]
یه وقتا آدم زور زورکی یقه خودشو میگیره میاره سر کوچه علی چپ یه دونه هم میزنه پس کَله خودش ، یه جوری خودشو هل میده که یعنی دِ یالا برو حرفم نباشه ، یه وقتا اصلاً هیچ رقمه نمیخوای باورت بشه ، هزاری هم شاهد و نشونه جلو چشمت باشه تا نخوای باورت بشه ، نمیشه که نمیشه که نمیشه تا برسی به یه جایی که شترق بخوره وسط پیشونیت و از سر مجبوری باورت بشه و راهی برات نمونده باشه !
مثل الان من که با کمدی پر از لباس مواجه شدم که همگی برام تنگ شدن ! مثل اون دو تا مانتوی پاییزی که مصرانه با همون سایز قبلی خریدم و خودمو به زور میچپوندم توش و حرص میخورم و باورم نمیشد. حالا بعد از چند ماه گشت و گذار و دور دور در کوچه علی چپ وقتی دیدم واسه مهمونی فردا همه چی برام تنگه و رسماً لباس مناسبی ندارم مجبور شدم باور کنم یه سایز بالا رفتم. به خاطر این حادثه تلخ سه روز عزای عمومی اعلام میکنم!